فکر تو پیرم کرد...

امشب عصبی و ناراحته!

امروز روز بدی بود براش...

الان خوابه؟داره سیگار میکشه؟خیلی عصبیه؟

وقتی خیلی عصبیه قیافش جوری میشه که پشمات میریزه از ترس:)))))))

البته که من اون موقع هم قربونش میرم...

هووووووف

کاش حالت خوب باشه بیشعور

کاااااااش...

خاک تو سرم

لعنتییی

من امروز چقدر حالم خوب بود:|

یهو از ی جایی عکسشو دیدم

و این تو ذهنم اومد که منم میتونستم الان اونجا باشم و دلتنگیم رفع شه ولی خودم نخواستم:|

البته نخواستنم ذره ای به اون ربطی نداشت و دلایل دیگه ای داشت

اما درکل خاک تو سر من-______-

ولی چرا من هروقت حالم خوبه باید همه ی دنیااا باهم دست به یکی کنن تا برینن تو حالم؟

چرا چرااا چراااااا؟:|||||||||||||||||||||

پس میخوابم:)

ولی حالا که فکر میکنم خیلی احمقم که نمیرم بخوابم

بیدار بمونم که چی؟

غم،استرس،دلتنگی،فکر و خیال...

تو بیداری اینا بیشترین چیزین که گیر من میان

ولی خواب...

اینجا که واسه خودمه

اصن واسه اینه که بنویسم تا خالی شم دیگه؟

یعنی مجبور نیستم تظاهر کنم به قوی بودن و بیخیال بودن؟

پس بذار بگم

خواب برای من ی محبت الهیه اصن:)))

علاوه بر اینکه از اون حس های لعنتی که گفتم رها میشم

حتی اکثر وقتا خوابشو میبینم...

آخخخخخخخ نگم که چقدر حالم خوبه اون موقع

ی وقتایی واقعا خوابه و اتفاقایی میوفته که هروقت یادشون میوفتم لبخند میاد رو لبم

ی وقتایی هم ی قسمتایی از گذشتس...

در هرصورت حالم خیلی خوبه

مهم اینه!

درسته بعدش دلتنگیم بیشتره

ولی به درک

حداقل چندساعتی واقعا آروم بودم

واقعاااااااااااا حالم خوب بود

خواب خیلی خوبه

کاش میشد همیشه بخوابی

میشه امشبم خوابتو ببینم؟

+البته اگه بذاری خوابم ببره...

روزا که هی سعی میکنم فکرتو تو ذهنم خفه کنم و هی به خودم میگم الان وقتش نیس،کلی کار داری

ولی شبا نه!

دیگه نمیتونم در برم:)

لعنت

بعد گذشت یک سال از ندیدن همدیگه!

وقتی دیدیم همو... اهنگ باورم کن علی زندوکیلی رو فرستاده بود تو یکی از گروه های مشترکمون

و من اونقدر اون روز ها حالم بد بود براش که به تنها چیزی که توجه نمیکردم گروه های تلگرام بود

هفته پیش همینجوری داشتم میگشتم که کاملا یهویی اون اهنگ و با اون تاریخ لعنتیش دیدم و فقططططططط گریه کردم

چی از همه عجیبتر بود؟

اینکه دقیقا اون تایم من هم بیشترین اهنگی که گوش میدادم همون بود:))))

+لعنت به من!

لعنت به تو!

لعنت به هرچی غروره...

دیگه بیخیال

نمیخوام اینو بگم

نمیخوام بگم واقعا

ولی تنها کسی که تو این شرایط عنم میتونه حالمو خوب کنه اونه!

فقط و فقط اون میتونه نه هیچکسسسسسسسسسسسسسسس دیگه

اما باید باور کنم که تموم شده...

دیگه اونی وجود نداره که حتی اگه من تو بدترین شرایط ممکن باشم و همه ی دردای عالم ریخته باشه سرم بازم با حرفاش آروم بشم!

میدونم باید قبول کنم

ولی بازم نمیشه

خیلی بهش احتیاج دارم خیلیییی

متاسفم که اینو میگم

اما همه ی این حال بد و مشکلاتم ی طرف

دلتنگیم برای اونم ی طرف دیگه

عیب نداره

اینکه میبینم اوضاعش خوبه و حالش خوبه یکم آرومم میکنه

میدونم باید گفت خوش به حال دوس دخترش و به من ربطی نداره

میدونم این خیلی عجیبه برای منی که همیشه جمله ی:*دیگی که برای من نمیجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه*رو میگفتم...

ولیییی من از اینکه حالش خوبه راضیم و دست خودم نیس واقعا

وقتی حال خوبشو از دور میبینم کلی آرامش میریزه تو وجودم که ببین حالش خوبه!ببین آرومه...ببین مشکلی نداره ببین هیچ غمی تو چشاش نیس دیگه نگرانش نباش

البته منکر اون بغضی که بخاطر دلتنگی داره خفم میکنه هم نمیشم:)))

و من از این موضوع و از اینکه این حجم عشق هنوز وجود داره و بازم چندماهی فقط داشتم خودمو گول میزدم متنفررررررررررررررم:)))

+میدونم که این عشق قرار نیس دست از سرم برداره پس دیگه خودمو اذیت نمیکنم تا فراموشش کنم

من تسلیمم:))

هر راهی رو امتحان کردم برای فراموشیش

از تلقین هم تا دلت بخواد استفاده کردم

اما نمیشه!

پس دیگه بیخیال

وی دوباره میریند

با رفیقم داشتم حرف میزدم

یهو عکس اینو برام فرستاد که ببین چقدر خفنه و از این حرفاکلیک

منم همینجور که داشتم میدیدم زدم عکسای قبلی

یهو عکس عنتربرقی اومد(جریان داره این عکس ولی خب شما در همین حد بدونید که عکس اون بود:d)

حالا من اون لحظه یهو تو ذهنم اومد که گور بابای هرچی از این جذاباس...هیچکی نمیتونه به اندازه ی عنتربرقی به حدی خوب باشه که من دلم بخواد همون لحظه قربونشششش برم*_*

بعدش هم در پوکر ترین حالت ممکنم قرار گرفتم:|

که ریدی دختر

مثلا فراموشش کرده بودی دیگه؟😂🤦

+پستای آخر رو ثبت موقت زدم:d

++راستی سلامممم^_^

نمیتونی!

تو نمیتونی ی قلب شکسته رو دوباره بشکنی بیبی؛)))

خاطرات تهران محاله یادم بره^^

فردا میرم تهران و رفیقامو میبینم

گفتتن نداره ولی واقعاااا دلم براشون تنگ شده*_*

واقعااااااااا

چقدررر ما تو تهران باهم خاطره داریم و حالمون خوبه*_______*

خاطراتی مثل نوشته های این پست^^کلیک

هرچقدر هم بعضی وقتا تنفر پیدا کنم نسبت به اطرافیانم یا بی اعتماد بشم

بازم نمیتونم از رفیقام بگذرم...❤️

ی چیز بگم؟!

خیلی دلم میخواد عنتربرقی رو هم ببینم

نه واسه دلتنگی و این عن بازیا:||

میخوام ببینم واقعا تونستم فراموشش کنم؟

یا مثل اون سری تا دیدمش همه ی زحمتام دود میشه میره هوا و همون آشه و همون کاسه-_-

خیلی میترسم که هنوزم همووووووووونقدر دوسش داشته باشم...

نکنه الان فقط دارم خودمو گول میزنم؟

اه اه بساطی داریمااا

عوضی

امروز یکی از بچه ها ی چیزی برام فرستاد و دیدم عکس پروفایلش با توئه،باورم نمیشد که بعد دیدن عکست دیگه قلبم تند تند نمیزنه،دیگه قربونت نمیرم و پر نمیشم از عشق و دوست داشتن و دلم برات تنگ نمیشه:))

ولی خوشحال نشدم میدونی چرا؟

شاید دیگه عاشقت نباشم ولی تو تموم احساسات خوبمو ازم گرفتی...

شاید دیگه دلم نلرزه ولی ی غم وحشتناکی رو تو وجودم حس میکنم و دلم میخواد پیشم باشی و هر دق و دلی ازت دارم رو تو صورتت داد بزنم

انگار ی تیکه از قلبم درد میکنه!همه ی اون بغض ها و غم ها و درد ها حالا با نفرت قاطی شدن و وقتی کوچیکترین نشونه ای ازت میبینم سر باز میکنن

حالم ازت بهم میخوره

واقعااااااااا حالم ازت بهم میخوره:))))))

ولی متنفرم از اینکه باید وانمود کنم که هیچ مشکلی باهات ندارم و همه چی اوکیه...

+حتی بخاطر اینکه از تو نوشتم حالت تهوع گرفتم!

ولی خواستم اینم باشه...

 

جدی جدی تموم شد;)

یه دختر نمیتونه دوستت داشته باشه
بعد دوستت نداشته باشه
بعد دوباره دوستت داشته باشه!

 

یه دختر فقط میتونه
دوستت داشته باشه
دوستت داشته باشه
دوستت داشته باشه
و بعد
دیگه هیچ‌وقت دوستت نداشته باشه!

+خب بذار بگم از عنتربرقی

چقدرر این چندروز میخواستم بیام و همه حسامو بنویسم ولی اینقدر درگیری و کار داشتم وقتشو نداشتم

خب منم دقیقا به نقطه ی آخر رسیدم

بی حسی مطلق;)

به دوست دخترشم چراغ سبز دوستی رو دادم که بفهمه از جانب من دیگه هیچ مشکلی نیس

درسته که من بخاطر عنتربرقی باهاش مشکل نداشتم

ینی داشتماااا

ولی به خودم این اجازه رو نداده بودم که به این دلیل باهاش بد بشم

با اینکه از درون پر بودم از حسرت بازم باهاش اوکی بودم و حتی یذره هم بهش بدی نکردم و خیلی جاها هم بهش کمک میکردم

ولی اون کسی بود که یجوری برخورد میکرد که انگار هووشم

منم انگار دلم منتظر بهونه بود

بعد از چندبار دیدن رفتاراش،مثل خودش شدم

ولی خب الان میخوام تمومش کنم

دیگه عنتربرقی به حدی ارزشش برام کم شده که نمیتونم بخاطرش با کسی بد باشم...

یادمه که یبار گفته بودم تموم شده ولی چرت گفته بودم

خودمم میدونستم دارم چرت میگم ولی گفتم که تلاش کنم که بشه ولی اون موقع نشد...

الان شد:))

نمیدونم،اینکه میگن عشق فراموش شدنی نیس شاید درسته و من عاشق نبودم

ولی اگه عاشق نبودم چجوری 5 سال تموم حالم بخاطرش بد بود؟

چجوری اونقدر دق کردم براش؟

چرا وقتی حالش خوب بود،حالم خوب بود و وقتی ناراحت بود پر از حس بد بودم؟

حالا بیخیال

مهم الانه که واقعا تموم شده

شاید ی روزی برگرده

و من امیدوارم نرسه همچین روزی...

چون حالا دیگه بیخیال شدنشو یاد گرفتم;)

اما خب این دلیل نمیشه که بخوام برم تو رابطه ای یا هرچی...

میخوام ی مدت کلا دور باشم از این بحثا

از هر بحثی که به وابستگی به جنس مخالف میرسه

این حس رهایی که الان دارم رو خیلی دوس دارم

نمیخوام از دستش بدم

چرا اینقدر حرف دله؟:))

یه حس عجیبی دارم به تو
نمیدونم چرا اسم تو میاد دلم میریزه
تمام بدیهایی که کردی تو
اگه یه بار فقط بگی عشق من همش میمیره
نگاه سرد تو حرفای بعد تو خداحافظی تلخ تو نه،باورم نشد
گفتم دوست دارم تو قلبمه جای تو
فقط پیشم بمون چرا باورت نشد
باورت نشد که این رابطه شد یه خاتمه واسه عاشقی من
باورت بشه که دیگه من میرمو خدافظ عشق من

 

 

 

آهنگ وب

تو نیستی خیالت ولم نمیکنه
چرا حالم از تو بهم نمیخوره
دلیل دردام …
چشاتو بستی روم گفتی تمومه هرچی بود
حرفاتو زدی رفتی زود نه باورم نشد
درارو بستی روم میدیدم هی میرفتی دور
هرکاری کردم پشیمون بشه آخرم نشد
باورت نشد که این رابطه شد یه خاتمه
واسه عاشقیِ من
باورت بشه که دیگه من میرمو
خداحافظ عشق من

 

 

 

 

گمشو بیرون

باورم نمیشه

 

نمیشه!

شایدم میشه ولی نمیخوام باور کنم

اولین بار نیست که تو جمع میخوام یکی دیگه رو صدا بزنم و اسم تورو نا خودآگاه با کلی دلتنگی میارم

اولین بار نیس که همه با تعجب نگام میکنن

اولین بار نیست که خشکم میزنه....

اولین بار نیس که بعدش بغض میکنم و خودمو به خاطر حواسپرتی و دلتنگی مسخرم لعنت میکنم و به خودم میگم:اون که اینجا نیس،فازت چیه؟

اولین بار نیس که هی خودمو کنترل میکنم تا گریم نگیره

لعنت بهت...

دیگه چقدر میخوای رسوام کنی تا گمشی از زندگیم بیرون؟

مخصوصا فکر مسخرت...

نترس

اگه یروزی دخترم عاشق شد بهش یاد میدم از عشق نترسه!

 

میگم در کنار منطق به احساساتش هم اهمیت بده

بهش یاد میدم عشق ربطی به موفقیت و کارش نداره و چیز بدی نیس

بهش میگم اگه آدمش آدم درستی باشه هییییییچ عیبی نداره و خودشو عذاب نده

مادر من خیلی مادر خوبیه و نسبت به اطرافیان روشن فکر تره ولیییی همیشه من رو از عشق ترسوند:))

همیشه بهم گفت با عقلت تصمیم بگیر تا دلت رو نشکونن

همیشه بهم گفت عشق باعث میشه از زندگیت ببری و به هدفت نرسی

همیشه بهم گفت عشق اولویت نداره و باید به عنوان آخرین چیز بهش فکر کنی

همیشه بهم گفت همه میخوان ازت سوءاستفاده کنن و حواست به خودت باشه

همیشه بهم گفت حتی ی لحظه هم فکر نکن که بخوای عشق رو به غرورت ترجیح بدی و هیچ آدمی ارزشش رو نداره

و من با این حرفا بزرگ شدم و بزرگ ترررر:))

با همون وحشتی که از عشق داشتم عاشق شدم!!

و ترسیدم:)

نخواستم قبول کنم این عشقو

خودم رو گناهکار میدونستم

عشق رو یک حس مزاحم میدونستم و شخص مورد علاقمو ی مانع برای زندگیم

و این شد حال و روز الانم:))

مشکل که یکی دوتا نیس:)

دیروز وقتی که عین چییی عصبی و ناراحت بودم یهو دیدمش:))

داشت با رفیقش حرف میزد...

من و که دید ساکت شد و داشت نگاه میکرد

مامانم باهام بود خیلی گرم سلام و علیک کرد اما من نمیخواستم آدم حسابش کنم ولی وقتی اونجوری ساکت شده بودن و داشتن نگاه میکردن نمیشد عن بازی در آورد

زیر لب سلام کردم که حتی خودمم بزور شنیدم و سر تکون دادم براشون و رد شدم:))

ولی نتونستم نگاهش نکنم

معلوم نیس دیگه کی قراره ببینمش...

الان ایران نیست:))

امروز پرواز داشت فکر کنم

میدونید همیشه اون نگاهای لحظه ی آخری که بهم مینداخت رو دوست داشتم و دارم:))

وقتایی که میدونه قراره همو تا مدتها نبینیم

یجوری نگاه میکنه که همه ی عوضی بازیاش یادم بره و بازم دوسش داشته باشم...

دیروز وقتی دیدمشون داشت با رفیقش میخندید و بخاطر ی قضیه ای خیلی خوشحال بود ولی وقتی قیافه ی ناراحت و چشمای سرخ شدم رو دید ساکت شد و فقط با ناراحتی نگام کرد

همین بس نیست؟

لعنتی خوب بلده دلبری کنه برام:))

حالا فهمیدید بلاتکلیفی که میگم چیه؟

اینه که نمیدونم هنوزم دوستم داره یا نه؟

اینه که نمیدونم منتظر بمونم یا مثل خودش عوضی بازی دربیارم

فقط اینو میدونم که خیلی دوستش دارم خیلییییییی

+شاید بگید که چقدر خیالبافی و ی نگاه رو به چه چیزایی تفسیر میکنی

اصن یکی از دلایلی که هیچوقت با رفیقام درد و دل نمیکنم همینه

میترسم تو دلشون بخندن بهم

ولی من میشناسمش

اون موقع هایی که نازمو میکشید خوب یادمه:))

اصن یکی از درد های من اینه که خوش خیال نیستم و همیشه سعی میکنم منطقی باشم...

بخاطر همین منطقی بودنمه که الان ندارمش:))

 

نیس؟

میومد روبروم وایمیساد و زل میزد بهت:))

 

میدیدمت وقتی میرفتی کنارش...

چجوری بغضم نگیره؟

چقدر سخت بود که بی تفاوت رفتار کنم...

ولی تونستم!!

به ظاهر ریلکس بودم ولی از درون داشتم میمردمممممممم

دارم از هم میپاشم

برات مهم نیست؟

دیگه کم آوردم

منه احمق فکر میکردم یذرررررررررررره هم که شده تونستم از حسم بهت کم کنم

 

نشد...

تا دیدمت قلبم ریخت

تا دیدمت قلب احمقم تند تند میزد انگار که میخواست در بیاد از تو سینم...

آخه خدا خودش ندید من این همه بدبختی و دغدغه دارم؟

تو دیگه چی میگی وسط این حال و روزم؟

تورو دیگه کجای دلم بذارم عوضی؟

تا نیم ساعت گیج و منگ بودم

هی میخواستم برگردم و فقططططططط نگات کنم و جلوی خودمو میگرفتم

این انصافه؟

هروقت تو اطرافم یا حتی فیلما میبینم ی پسر خودشو به آب آتیش میزنه واسه رسیدن به فرد مورد علاقش حسودیم میشه

تو از این کارا بلد نبودی؟:)

کاش پسر بودم...

پسرا عاشق میشن نمیگم نمیشن

ولییییی اینقدر عذاب نمیکشن

ولییی اینقدر دق نمیکنن

خیلی راحت تر میتونن کنار بذارن و بیخیال بشن

کاش این قلبم عاقل شه یکم

کاااااااااااش...

+ببخشید اگه وبتون نمیام

حالم اصن خوب نیس:))

این روزا رو نباید یادم بره...

بغض داری؟ اروم نیستی؟ دلت براش تنگ شده؟

حالا یاد لحظه ای بیفت که اون همه ی
بیقراری های تو رو دید...اما چشاشو بست و رفت...!

 

فقط همین:))

هرکه مرا دید تورا نفرین کرد

و من حواس خدا را پرت کردم که مبادا بشنود...

تولدت مبارک:)

 

+میدونم رفیقات امشب بخاطر ی سری مسائل اونقدررر ذهنشون درگیره که ممکنه یادشون رفته باشه...

ولی من که یادت بودم فقط نمیتونم بهت تبریک بگم همین:)

هی رفتم تو صفحه ی چتت و تایپ کردم تولدت مبارک و بعد پاک کردم

یعنی در حد ی تولدت مبارک ساده هم حقی ندارم ازت؟

نه:))

الان که میخوام این حرفو بزنم بغض کردم و قلبم انگار تیر میکشه ولی امیدوارم اون دوست دختر عنت به خاطر کاراش تولدتو فراموش نکرده باشه و بهت ی تبریک درست و حسابی گفته باشه که ی وقت دلت نگیره...

کااااش دلت نگیره امشب

من...

منننن

دوستت دارم

همین:)

 

 

 

قرار بود فراموشت کنم که...

فردا تولد عنتربرقیه

چقدر حس گندیه که حتی یک تبریک هم نمیتونم بهش بگم...

تولدش مبارک خودش و دوست دخترش:))

 

بعد نوشت:دارم عکساشو میبینم و به طور غیر ارادی ی لبخند رو لبمه و خودمو کنترل میکنم که با صدای بلند قربونش نرم-_-

آهنگ وب:)

بارونی که میباره از چشمامه دلگیرم از هر کی که تو دنیامه

 

همیشه وقتی اینجوری داغونم تو رو به راهم میکنی میدونم:)

من میتونم:))

من میتونم بیست چهار ساعت بهت فکر کنم و بعد که دیدمت اصلا نگاهتم نکنم

من میتونم از حسادت بمیرم اما با اونی که باهاته بلند بلند بخندم که نشون بدم بی تفاوتم

میتونم وقتی ناراحتی خودمو بزنم به بیخیالی و بخندم ولی بعدا به خاطر ناراحتیت دق کنم
میتونم وقتی نگاهم میکنی خودمو بزنم به اون راه ولی بعدا قربون اون چشمات برم

میتونم عاشقت باشم و تو فکر کنی ازت متنفرم

میتونم از دلتنگی دق کنم ولی سراغتم نگیرم

میتونم وقتایی که مریض میشی بی تفاوت رفتار کنم ولی وقتی ازت دور میشم بغض کنم

میتونم وقتی داری راجب دخترا صحبت میکنی بی تفاوت باشم و بخندم ولی از درون آتیش بگیرم

من میتونم خیلی کارا کنم ولی نمیدونم چرا نمیتونم راحت فراموشت کنم:))

خودمم نمیفهمم چی میگم...

حس گندی دارم

فکر میکنم باید ی فکری بکنم(پشماتون فر خورد از این جمله بندی خفنم نه؟)

مثلا این که بگم عنتربرقی رو میخوام فراموش کنم که نمیشه

باید سعی کنم یکیو جایگزینش کنم هوم؟

کسی که میدونم دوستم داره به درک که من دوستش ندارم

اینجوری اونی که تو رابطه اصن اذیت نمیشه منم:))

تا الان اینکارو نکردم چون حس میکردم این کار ی جور خیانته به کسی که میخوام باهاش دوست بشم

ولی وقتی وضعیت الان رو میبینم به این نتیجه میرسم این خوب بودنا واسه قبلا بود الان این مسائل به هیچ جای هیچکی نیس-_-

ختم کلام اینه که دیگه نمیخوام دختر منطقی و خوبی باشم و میخوام یذره هم خودخواه باشم

مگه عنتربرقی کثافت وقتی من رو عاشق خودش کرد نرفت با یکی دیگه دوست نشد؟

مگه به احساسات من و اون دختر عن تر از خودش اهمیت داد؟

من چرا باید به دیگران اهمیت بدم؟

به کتف چپم که ممکنه دل کسیو بشکونم

به درررررررررررررک که ممکنه به احساسات یکی خیانت کنم

مگه کسی احساسات من براش مهمه؟

اصن عشق یعنی چی؟

شایدم زده به سرم  دارم چرت میگم ولی بذار بگم تا یکم خالی شم

تو دور و اطرافم کدوم پسری رو دیدم که واقعا خوب باشه؟

چرا دیدم ولی تعدادشون انگشت شماره

بقیشون عوضین:))

مگه یکی از همین عوضیا نبود که رفیقم رو کرد زیرخاک؟

مگه یکی از همین عوضیا نبود که دختر عمومو بدبخت کرد؟

مگه یکی از همینا نبود که زنشو از خونه انداخت بیرون؟

مگه یکی از همینا نبود که از احساسات ی دختر بچه سوءاستفاده کرد و تهش آبروشو برد؟

مگه چند تا از همینا نبودن که تا ی دختر میدیدن اون رو به سایزش میشناختن و فقط به عنوان ی چیز برای رفع نیاز بهش نگاه میکردن؟

همشون عوضی نیستن قبول دارم:))

ولی خوباش خیلی کمن

من حوصله ندارم بگردم تا ی آدم درست پیدا کنم و عاشقش بشم

چه چشم تو چشمی شد:/

برای ی سری مسائل داشتم با یکی از بچه ها از طریق اسکایپ صحبت میکردم

عین سگگگگ معذب بودم:/

حالا نسبت به بقیه پسرا حتی عنتربرقی با این اوکی ترم و همیشه درحال کلکلم باهاشااا ولی الان خیلی معذب بودم-_-

خودشم فهمیده بود خندش گرفته بود

زهرمااااااااااااااااااار

اصن پشت تلفن نمیشههههه راحت بود خب:/

تهش هم بعد دوساعت تعارف تیکه پاره کردن قطع کرد منم تا رفتم یکم سر و صدا کنم تا جبران دوساعت متین بودنم بشه دوباره زنگ زد-_-

میگه ااا یادم رفت بگم  به مامان و بابات هم سلام برسون:/

حالا  خندم گرفته بود به بابا گفتم فلانی سلام رسوند

میگه لحظه آخری یادش اومد؟

گفتم ببین چقدررر مهمی که دوباره زنگ زد به خاطرت

+گفتممم عنتربرقی الهییی قربون اون چشماش که دوست داشتنییی ترینه*_*

آخرین باری که باهم یجا بودیم اوکی شده بودیمااا ولی وقتی موقع رفتن شد و خدافظی کردم جوابمو نداد:/

من خودم بغض کرده بودم و از همون لحظه دلتنگش شده بودم ولی اون عوضی فقط با اون چشمای لعنتیه دلبرش نگام کرد

همههه پسرا اومده بودن پیشم و داشتیم باهم خدافظی میکردیم ولی اون فقط نگاه کرد...

هیچوقت جواب خدافظیمو نمیدادو همیشه من با بغض فقط نگاش میکردم اما دریغ از ی خدافظ

میگفتم لابد چون دلخوره این کارو میکنه ولی اون موقع که دلخور نبود:(

شب آخرش با بچه ها داشتیم مافیا بازی میکردیم میگفت من مطمئنمممم این(اسمم)مافیا نیست و کسی بهش رای نده

آخه نگاش کنید چقدر مظلوم نشستههه منم خرذوق فقط بهش لبخند میزدم حالا اون نگاه من نگاه بعدش هم بزور رومو کردم اونور تا ضایع بازی درنیارم

تهش هم خودم مافیا بودم

ولی نشد که ببرم بازیو:(

++بذارید ی امشب قربونش برررم خب؟

قول میدم از فردا دیگه قربونش نرررم امشب اصن نمیتونم جلوی این احساسمو بگیرم یعنی در توانم نیس-_-

+++من دلم برای چشماااش تنگه

نمیدونید چقدررر دلبره:(

نبایدم بدونید اگه میدونستید که شما هم عاشق چشماش میشدید

زده به سرررم دارم چرت میگم شما جدی نگیرید-_-

هی چشماش و نگاهاش میاد جلوی چشمم و ناخودآگاه قربونش میرم

++++اه یکی بیاد من رو جمعم کنه یعنی چی هی چشماش و نگاش و کوفت و زهرمار و درد و بلا

هیچوقت فکر نمیکردم ی روزی اینقدر حال بهم زن بشم

خاک تو سرم-_-

من میخوام بهش فکر نکنم اتفاقات نمیذارن-_-

رفیقم از یکی خوشش میومد

بعد یبار که یکی از  اطرافیان عنترش فهمید رفت به طرف گفت

بعد یارو هم جوگیرررر اومده  رفیقمو پیداش کرده که بهش جواب رد بده:/

خیلی به رفیقم برخورد!

حالا 2/3 سالی گذشته...

امروز طرف اومد به رفیقم پیشنهاد داد و رفیقم همون موقع بدون فکر گفت نه

راستش فکر نمیکردم اینقدر سریع بخواد جواب بده و اصن فکر نکنه...

ولی لابد اون روز خیلی به غرورش برخورد و حالا خواست جبران کنه!!

همون موقع داشتم به خودم فکر میکردم

اگه همچین اتفاقی برام بیوفته و دوباره برگرده جوابم نه هست؟

و به این نتیجه رسیدم که جوابم نه هست امااا اینقدرر قاطع نیست و با خود خوری و زوره:))

+تو نصف وویسایی که واسه رفیقم میفرستم تیکه است به دوس دختر عنتربرقی...
نه بخاطر اینکه دوست دختر عنتربرقیه!!تو این قضیه عنتر برقی رو مقصر میدونم:))

چون کلا دختر خوش گذرونیه و تا حالا با هرکی که از راه رسیده دوس شده و تو خوابشم نمیدید هیچوقت عنتر برقی بهش پا بده و همیشه به همه میگفت( عنتر برقی فلانی(من) رو دوست داره؟خیلی پولداره و از خدامه که تورش کنم)

از وقتی این حرفاشو شنیدم حالم ازش بهم میخوره...

++همیشه از کسایی که همه چیز شخص مقابل رو تو پولش میدیدن بدم میومد-_-

یادمه وقتی به مامانم گفتم عنتر برقی رو دوست دارم اولین سوالی که ازم پرسید این بود که:مطمئن باشم به خاطر پولش نیس این حرفت و فقط خود خودشو دوست داری دیگه؟

کاش اون موقع بهش میگفتم این عنتر برقی لیاقتش اونایین که پولشو دوس دارن و تو غصشو نخور

 

قلب زبون نفهم

امروز از اون روزایی که قراره دلتنگی دیوونم کنه:))

 

باید سعی کنم خودمو با چیزای مختلف سرگرم کنم-_-

حالم خوبه هااااا ولی هی خاطره ها میان جلو چشمم...

درست میشه یکم بگذره عادت میکنم

 

 

تموم شد...

تصمیمم رو گرفتم:))

 

بالاخره میخوام خودمو از این سردرگمی نجات بدم

دیگه نمیخوامش

همییین!!

هنوز دوستش دارم ولی به نظرم دیگه زیادی بهش فرصت دادم

از همین الانی که این تصمیم رو گرفتم دیگه حق نداره بخواد برگرده و اگه برگرده بخششی در کار نیس:))

اونقدری این روزا مشکل دارم و حالم از زندگی بد هست که بتونم تموم نفرتم رو سر اون خالی کنم و از زندگیم بندازمش بیرون...

باید این دندون لق رو کند

من اونقدررر تو زندگیم قوی بار اومدم و سختی کشیدم که از این مرحله به راحتی میتونم عبور کنم:))

روزی که کاملااا فراموشش کردم و برام هیچ ارزشی نداشت میام دوباره تو وبم مینویسم

امیدوارم زودتر این اتفاق بیوفته...

مادر جان:d

مامان من طوریه که اگه حرف هم نزنم میفهمه چمه

یادمه وقتی که عاشق شدم اومد بهم گفت خب طرف کیه؟منممم پوکر شده بودم  بعدش گفت من از چشات میفهمم و الکی سعی نکن منو گول بزنی و از اونجایی که میدونه رو قهر کردنش حساسم  با کلی تهدید مجبورم کرد سفره دلم رو پیشش وا کنم:d
بعد دوسااال دوباره بهم گفت عاشق شدی؟ چندروزی که برگشتی خونه دلتنگی تو چشات داد میزنه و من همچناااان پوکر بودم

درسته بهش گفته بودم که کیو دوست دارم ولی هیچوقت به روم نمیاورد که معذب نشم واسه همین فکر میکرد دیگه اون حس و حال عاشقیم پرید:d
ولی وقتی که فهمید هنوزم عاشق همون شخصم شروع کرد غر زدن که این همههه پسر من موندم تو اون تحفه چی دیدی هنوزم دوستش داری و جرات داری جلوی من ادای دخترای شکست عشقی خورده رو دربیار و...

وقتی هم بهش قضیه لج و لجبازیمون و دوست شدنش با یکی دیگه رو گفتم هی راه میرفت غر میزد و حرص میخورد

به جای اینکه اون به من دلداری بده من داشتم بهش دلداری میدادم که بیخیال ولش کن عیب نداره

اونم هی میگفت پس چی که بیخیال؟اصن لیاقت تورو نداره

تو احمقی من که احمق نیستم بهتر از اون واست ریخته

پسره ی بی لیاقت چهار روز دیگه که دلش تنگ شد و آتیش لجبازیش خاموش شد حالیش کن:|

و من همچنااااان داشتم بهش دلداری میدادم و میگفتم ااا مامان یعنی چی که لیاقتمو نداره؟چی کم داره مگه؟

خودتون میتونین واکنشی که نشون داد رو حدس بزنید دیگه؟
 

 

نزد من اگر میایید با ماسک بیایید که سرما نخورید:|

سرما خوردم عین سگگگگگگگ:(

 

+وقتایی که سرما میخورم قیافمو دوس دارم:|

اسکلم نه؟

++یبار یجایی بودیم بعد من خیلییی بد سرما خورده بودم

همونجور که چهارمین دستمال رو داشتم ردیف میکردم که بینیمو پاک کنم و هی به کارام میرسیدم و عطسه میکردم یهو سرمو آوردم بالا دیدم نیم ساعته اونور وایساده و داره نگام میکنه:|

اونم که دید فهمیدم خندید و رفتتتتتتتت

ینییییی حسی که اون لحظه داشتم رو تصور کنید دیگه:(

مردم طرفشون اونارو در حال ناز کردن و عشوه ریختن میبینه واسه ما در حال فین فین و عطسه:|

+++نه که خیلی بلدم عشوه بریزم واسه همینه

همین

خواستم تو این حال بد بگم دلم براااش تنگ شده...

 

ازش متنفررررم ولی فکر و خیالش داره دیوونم میکنه-_-

چرا؟

چون دارم چرت میگم و ازش متفر نیستم و برعکس...:)