برای ی سری مسائل داشتم با یکی از بچه ها از طریق اسکایپ صحبت میکردم
عین سگگگگ معذب بودم:/
حالا نسبت به بقیه پسرا حتی عنتربرقی با این اوکی ترم و همیشه درحال کلکلم باهاشااا ولی الان خیلی معذب بودم-_-
خودشم فهمیده بود خندش گرفته بود
زهرمااااااااااااااااااار
اصن پشت تلفن نمیشههههه راحت بود خب:/
تهش هم بعد دوساعت تعارف تیکه پاره کردن قطع کرد منم تا رفتم یکم سر و صدا کنم تا جبران دوساعت متین بودنم بشه دوباره زنگ زد-_-
میگه ااا یادم رفت بگم به مامان و بابات هم سلام برسون:/
حالا خندم گرفته بود به بابا گفتم فلانی سلام رسوند
میگه لحظه آخری یادش اومد؟
گفتم ببین چقدررر مهمی که دوباره زنگ زد به خاطرت
+گفتممم عنتربرقی الهییی قربون اون چشماش که دوست داشتنییی ترینه*_*
آخرین باری که باهم یجا بودیم اوکی شده بودیمااا ولی وقتی موقع رفتن شد و خدافظی کردم جوابمو نداد:/
من خودم بغض کرده بودم و از همون لحظه دلتنگش شده بودم ولی اون عوضی فقط با اون چشمای لعنتیه دلبرش نگام کرد
همههه پسرا اومده بودن پیشم و داشتیم باهم خدافظی میکردیم ولی اون فقط نگاه کرد...
هیچوقت جواب خدافظیمو نمیدادو همیشه من با بغض فقط نگاش میکردم اما دریغ از ی خدافظ
میگفتم لابد چون دلخوره این کارو میکنه ولی اون موقع که دلخور نبود:(
شب آخرش با بچه ها داشتیم مافیا بازی میکردیم میگفت من مطمئنمممم این(اسمم)مافیا نیست و کسی بهش رای نده
آخه نگاش کنید چقدر مظلوم نشستههه منم خرذوق فقط بهش لبخند میزدم حالا اون نگاه من نگاه بعدش هم بزور رومو کردم اونور تا ضایع بازی درنیارم
تهش هم خودم مافیا بودم
ولی نشد که ببرم بازیو:(
++بذارید ی امشب قربونش برررم خب؟
قول میدم از فردا دیگه قربونش نرررم امشب اصن نمیتونم جلوی این احساسمو بگیرم یعنی در توانم نیس-_-
+++من دلم برای چشماااش تنگه
نمیدونید چقدررر دلبره:(
نبایدم بدونید اگه میدونستید که شما هم عاشق چشماش میشدید
زده به سرررم دارم چرت میگم شما جدی نگیرید-_-
هی چشماش و نگاهاش میاد جلوی چشمم و ناخودآگاه قربونش میرم
++++اه یکی بیاد من رو جمعم کنه یعنی چی هی چشماش و نگاش و کوفت و زهرمار و درد و بلا
هیچوقت فکر نمیکردم ی روزی اینقدر حال بهم زن بشم
خاک تو سرم-_-