:)
من واقعا حالم خوب نیس...
و اینکه نمیتونم دردمو به هیچکی بگم
اینکه حتی یکی نیست که سرمو بذارم رو شونش و زااااااااار بزنم
و اینکه فردا بازم باید ادا قویا رو دربیارم دیوونم میکنه
غمگینم
خیلی غمگینم...
من واقعا حالم خوب نیس...
و اینکه نمیتونم دردمو به هیچکی بگم
اینکه حتی یکی نیست که سرمو بذارم رو شونش و زااااااااار بزنم
و اینکه فردا بازم باید ادا قویا رو دربیارم دیوونم میکنه
غمگینم
خیلی غمگینم...
با مامانم دعوام شد
شدید!
و خب بین حال و روز گند این روزام همینم کم بود فقط:))))))))))))))))))))))))))
اما اصلا پشیمون نیستم از اینکه باهاش بحث کردم
تهشم فاز برداشت که سرم درد گرفت و اینا
میدونه که طاقت قهر و ناراحتیشو ندارم
ولی به حدی بریدم که فقط بهش گفتم:این که سرت درد میکنه تقصیر خودته و به من ربطی نداره
شوکه شد
اما هنوزم پشیمون نیستم...
+دیروز تو توییتر ی نظر سنجی دیدم که میخواس امید به زندگی مردم رو بسنجه
یک گزینه اش *دوست دارم بمیرم*بود
یکی *دوست دارم زندگی کنم*
رفتم تو فکرر
بعد چند دقیقه زدم رو گزینه دوم
با خودم گفتم هرچقدر هم سخته ولی هنوز امید دارم
اما حالا که فکر میکنم میگم کاش اولی رو زده بودم:)))))))))
واقعا سخته!
از ی جا حداقل باید اروم باشم دیگه؟
از هیچ طرف آرامش ندارم
چرا زندگی رو دوست داشته باشم واقعا؟
رفیقم بالاخره زایمان کرد
امروز صبح!
و من ی شهر دیگم و دلم پر میکشه واسه بچش*_*
قربونت بره خاله*__*
+خیلی خوشحالم براشاااااااا
ولی قلبم هم داره اتیش میگیره...
اگه خواهرش الان زنده بود خیلی خوشحال بود خیلییییییی
رفیقی که سه سال پیش کم آورد و مرگ رو ترجیح داد:))))
از همه ادما متنفرم الان
از عالم و ادم متنفرممممم
از مردمی متنفرم که بخاطر حرفاشون رفیقم اینقدر زجر کشید و هیچکی پشتش نموند
از همه
از همهههههههههههه
من که دق کردم برای اون حال بدت و پایان تلخت و هیچوقتم آروم نمیشه دلم...
خودشو راحت کرد از این زندگی
ولی داغی گذاشت رو قلبم که بعد از سه ساللللللللللل هنوز تازه است:)
هوووووف احساس عوضی بودن میکنم
صد بااااااار به خودم میگم دختره ی خر!
درسته که کاراش درست نیس و خیلی هم اشتباه و مسخره است
اما با تو که خوبه
اگه جلوت پشتش حرف میزنن تو تو بحثاشون شریک نشو!
اگه دفاع نمیکنی لااقل همراهیشون نکن
اما بازم...:|||||||||||||||||||||
اخه کاراش واقعااااااااااااااا درست نیس-________-
امشبم وقتی داشتیم پشتش حرف میزدیم یهو دیدمش
اومد پیشم و باهام حرف زد و...
شده بود مثل اون موقعایی که خیلی باهم اوکی بودیم!
اقا من شرمندم:(((((((
چقدر عوضی بازی در میارم برای این پسر
ببخشیییییییییییدT_____________T
اما تقصیر کارای خودته:(((
چجوری میشه به اون سطح از سنگ دلی و بیشعوری رسید که مردم زلزله زده رو مسخره کرد یا باهاشون شوخی کرد؟
چه برسه به اینکه اون مردم هموطنت هم باشن:))))))))
یعنی ببین!
سگگگگگگگگگگگگ برینه تو هرچی نژاد پرستیه که دیگه شورشو دراوردید واقعا
چه شما عنترایی که فکر کردید خیلی شاخید و هی ترک هارو مسخره میکنید
چه اون ترک هایی که فکر میکنن نژاد برترن
کاش بتونید معنی هموطن رو درک کنید!
چه انتظار بیخودیه نه؟
از کسایی که هنوز حتی نمیدونن انسانیت یعنی چی؟!!!!!
اقااا من این چندروزه با ی دختره اوکی شدم
خیلی دوسش دارم*_*
یعنی باهم دوست بودیماااا
ولی فقط دوست بودیم!
من فکر میکردم از این دخترای خود شاخ پنداره
اونم لابد همچین فکرایی میکرد راجبم:d
ولی این چندروزه که باهم اوکی شدیم دیدم نه بابا اینقده خوبه*_*
+ی وقتایی که به زندگی رفیقام نگاه میکنم و بعد به زندگی خودم...
یکم دلم میگیره:)))))))
اون همهههههههه سختی که کشیدم ی طرف
این همه سگ دو زدن و استرس و ترس و بغض و... ی طرف دیگه
و خیلی چیزای دیگه
ولی اونا جوریییییییی تو پر قو بزرگ شدن و رفاه براشون فراهمه و خانواده لیلی به لالاشون گذاشته همیشه که نگم برات
دغدغه هاشون تو زندگی اینقدر جزئی بوده(در مقابل من)که پشمام میریزه ی وقتایی
امااا بعدش میگم:خدایا ببخشید،ناشکری نمیکنم!
هرچییییی که بوده،هر اتفاقی که افتاده،خانوادم عاشقمن
نمیگم بدی نکردن در حقم!
ولی خب همین که اینقدر پشتمن و حمایتم کردن و میکنن کافی نیس؟
همین که تا جایی که تونستن تلاش کردن تا من زندگی خوبی داشته باشم کافی نیس؟
حقشون این نیس که من بخوام با نامردی راجبشون فکر کنم:))))))
حتی اگه هنوز دلم برای اون زجه ها و گریه هام خون باشه...
امشب عنتربرقی رو دیدم:)))))))))))))))))))
یهو سرمو اوردم بالا دیدم روبرومه
ولی اقاااا چقدر خوب برخورد کردم:|
چقدر اوکی و خونسرد بودم
چقدرررررر...
به خودم افتخار میکنم اصن😂😂
قضیه کارگاه چندهمسری رو شنیدید دیگه؟
با رفیقم داشتیم مسخره بازی در میاوردیم
گفتیم مثلا هممون میتونیم زن فلانی بشیم(یکی از خایه مالای دورمون) که این سعادت از دست کسی در نره
یهو رفیقم گفت اقا ما چهارتا که هیچی،پسر هم میشه؟دورهم ی مافیا بزنیم😂😂
گفتم:اگه میشد که جمعمون جمع بود و خیلی خوش میگذشت،من به شخصه از این طرح حمایت میکردم:)))))))))))))
+اخخخ نگم که چقدر این روزا خستم و حالم بده
چون نمیخوام انرژی منفی بدم(چقدر هم نگفتم😂)
++یه مردکی خیلییی گیر داده بهم و غیرتی بازی هم دراورده چندبار که ریدم بهش
اولین باره از تنهایی ترسیدم که این بخواد بلایی سرم بیاره:)))))))))(دلیل داره و حق دارم)
ولی گوه خورده
یخواد غلط اضافی کنه پدرشو در میارم:|
خب خببببب دوستان عزیز
اگر فکر کردید که من الان زمین گیر شدم و کارهام عقب افتاده،سخت در اشتباهید:)))))))
من اون روز رفتم به کارام رسیدم و اصن هم به اون دردی که داشت میسایید منو محل ندادم
چه برسه الان که درد پاهام قابل تحمل شده^_^
+ی رفیق دارم که دوست مشترک من و دوست دختر عنتربرقیه!
امروز داشت راجب ی قضیه ای صحبت میکرد یهو مربوط شد به ولنتاین و کادو دادن عنتربرقی به دوست دخترش و اینا
و من اون لحظه به این نتیجه رسیدم که چقدررررررر اون شخصی که من دوسش داشتم با اینی که این تعریف میکنه فرق داره!
مثلا الان که داره تعریف میکنه من اصلا ناراحت نشدم و دلتنگ نشدم
ولی وقتی یاد اونی که قبلااااا عاشقش بودم میوفتم دلتنگ میشم
خلاصه که فهمیدم خیلی دارم اشتباه میزنم😂
++بعله جلوی من راجبشون حرف زد!
چون رفیق های من اکثرا در جریان حس و حال من به عنتربرقی نیستن یعنی نخواستم که دیگه بدونن و فکر کنن که اون تونسته ناراحتم کنه یا هرچیزی^_^
+++بگوووو کیو دیدم؟؟؟؟؟
نمیتونم بگم:|
ولی چقدرررررر این پسر عوض شده(البته اونم پشماش ریخت وقتی یهویی منو دید)
اخیییییی عزیزززززم*_*
حیف که دیگه ازت بدم میاد
واگرنه چقدر دوست خوبی بودی:d
(البته خیلی هم بدم نمیاداااا،ولی خیلی رو مخم رفته کارات:/)
++++مثل اینکه خیلی حرف زدم...
اوکی بای😂
من الان از شدت استرس و نگرانی خوابم نمیبره...
چرا؟
چون وقتی که حواسم نبود و همینجور عین گاوووو داشتم تو خیابون راه میرفتم پام پیچ خورد
خیلی درد گرفت ولی گفتم اوکی میشم
ولی الان بزوووور راه میرم و در ازای راه رفتن جوریییی درد میگیره پاهام که به گوه خوردن میوفتم
حالا من این چند روز رو کلیییی کار*مهم* دارم و همش اینور و اونورم
قضیه ی دکتر و اینام کنسله الان نمیتونم برم اصلا
به مامانم زنگ زدم گفتم بگو چیکار کنم تا فردا صبح خوب شم؟
گفت یکم با آب داغ پاهاتو ماساژ بده و ببند بعدم مسکن بخور
ولییییی هنوز همونه!
اگه تا صبح خوب نشه چی؟
خدایا نوکرتم الاااان وقتش نیس😑
بذار یک ماه دیگه بشکونش اصن:((((
ولی الان نهT_T
اینقدر فکرم درگیره و گیج و حواسپرت شدم که قرصامو جا به جا خوردم:|
قرصی رو که تاکید شده بود روزی یدونه بخورم،دوتا خوردم
اون یکی رو اصن نخوردم:/
بعد نیم ساعت که چشمم خورد به قرصام،یادم اومد که چه غلطی کردم😂
اون یکی رو هم خوردم:d
ایشالله که اثر بدی نداره و مهم نیس:)))))))))
الان تو اون فازیم که هی مینویسم و مینویسم و مینویسم!
بعد یهو پااااااااک میکنم همشو:))))))))))
دوباره قاطی کردم فکر کنم-__-
دوباره اون استرس های شدیدم شروع شده و زندگی رو بهم زهر کرده
هوووووف
هی به خودم میگم چیزی نیس
همه چیز خوب پیش میره
ولی یذره هم کم نمیشه از استرسام-___-
چیزی نمونده...
خدا خودش کمکم کنه:))))))))))))
همین روزا هم باید برم آرامگاه
دوباره انگار تو دلم آتیشه براش...
هرچند داغ رفیقم هیچوقت کهنه نشد،ولی هرچند وقت یبار غیر قابل تحمل میشه
بعد از 3 سال هنوزززز غمش تازه است:))
و خب باید اعتراف کنم که هنوزم ته دلم باور نکردم مرگش رو و هر لحظه منتظرم برگرده مثل این فیلما-_-
دیروز عکس ی چیزیو برای رفیقم فرستادم و گفتم ببین چه گوگوله و اینا*_*
اونم گفت:آره خیلیی باحاله
منم ی وویس دادم با ذوق براش توضیح دادم قضیه ی همون وسیله رو
اینم یهو گفت:اشتباه گرفتیاااا
چرا برای من اینجوری حرف میزنی؟
لوس شده لحنت
گفتم:بیشعوررررر احمق:|
ذوق داشتم:||||||||||||||||||||||||||||
+ینی قد خر هم نمیفهمن رفیقای من!
فقط بلدن ذوقتو کور کنن بی خاصیتا
دیروز میخواستم بیام بنویسم که پارسال همین موقع بود که این وب رو ساختم و اینا
بعد به این نتیجه رسیدم:خب که چی؟:|
وب ساختی که ساختی
آپولو که هوا نکردی:/
و اینگونه بود که تصمیم گرفتم دهنمو ببندم:))))))
ولی الان تو اون حالیم که فقط میخوام بگم
هرچیییییییی که شد
هرچیییییییی که گفتم
هرجوری که شدم
خدایا تو بموون:)))
من بنده ی عوضیم
خودم میدونم
ادعا دارم که تنها کسی که تو کل زندگیم آرومم کرده خدا بوده
تنها رفیقی بوده که باهاش درد و دل کردم
واگرنه جلوی نزدیکترین رفیقام هم من خیلی از غمامو نشون ندادم تا اون شخصیت قوی و محکمی که تو ذهنشونه ترک برنداره
اما این همههههههه که اون برام خدایی کرد من یذره هم بندگی نکردم...
همشو میدونم خب؟
ولی بازم میخوام که بمونه برام
که هیچوقتتتتتتتتت ولم نکنه
میخوام بازم وقتی بغض و حرفایی که تو دلم مونده داره خفم میکنه و من پناه میبرم بهش،آرومم کنه
همین و بس:))
چی خیلی اذیتم میکنه و بدترین ویژگیمه؟
اینکه کینه ای نیستم
خیلی تلاش کردم که باشم!
اما نشد
تاثیر داشت اما بازم اونجوری که میخواستم نشد
و به شدت این زود بخشیدن یا به قول معروف*خر شدن*عصبیم میکنه:))))))))
امروز بابام یکی از پیراهناشو به اصرار مامان پوشیده بود
بعد هی غر میزد که اصن ازش خوشم نمیاد و اینا
منمممم فقط ی گوشه کمین کرده بودم
بلافاصله بعد از اینکه گفت نمیپوشمش و دراورد،سریع رفتم از دستش گرفتم گفتم:خب پس از این به بعد این مال منه^_______^
اتفاقا میخواستم برای خودم ی پیراهن مشکی مردونه بخرم که خودش پیداش شد:))))))))
یکم گشاده فقط که خب منم عاشق اینم که لباس تو تنم گشاد باشه:d
استیناشم که سه ربع میشه!
خیلی هم جذاب*_*