هاااااااای*_*

سلام^_^

ببخشید بدون خدافظی رفتم!

واقعا ببخشید-______-❤️

اکثرا که کار داشتم

ی وقتایی هم که بیکار بودم خیلی خسته بودم-_-

چندروز دیگه پرواز دارم برای ی مسافرت کاری

و به شدت براش استرس دارم:))

شدت این استرس رو هیچ جوره نمیتونم شرح بدم براتون،هیچ جووووووووووووووووووره:)))))))

دیشب از شدت خستگی تب و لرز گرفتم و با کلی قرص و آمپول تقویتی و قرص جوشان و... خودمو سرپا کردم

خداروشکررررررررررر خوب شدم:|||||

اگه همون موقع نمیرفتم سراغ قرص و دارو دیگه نمیتونستم خودمو سرپا کنم!

ولی خب هنوز حالت تهوع شدیدی دارم که عیب نداره قابل تحمله

اینقده این چندوقته حالت تهوع داشتم و خوب نمیشدم که رفیقام دست گرفتن برام که خاله شدیم و تو حامله ای:|||

دو ساعتم داشتن باهام راجب نحوه تربیت دختر یا پسر آیندم صحبت میکردن😂

حالا امروز بچم افتاد:))))))))

ولی خداروشکر بخاطر اون حجم از قرص و آمپول تقویتی دیشب خبری از درد شدید نیس

چی شده؟

این پست رو یادتونه؟کلیک

یجوری شده انگار

نسبت به قبل خیلی سرد برخورد میکنه و من پشمام ریخته

و خب این رفتارش به شدت ذهنمو درگیر کرده

راستش انگار عادت کرده بودم به اون همه خوب بودنش!

خلاصه که از این بابت ناراحتم واقعاااااااااااااااااااااا

و خب من ی چیز به شدت عن و مزخرفی دارم به اسم غرور

که عمرا اگه اجازه بده که من بخوام ازش چیزی بپرسم یا واکنشی نشون بدم

من حتی غرورمو(به جز اون آخرین بارِ لعنتی) به عنتر برقی هم ترجیح دادم این که جای خود داره:))))))))))))))

+لازمه بگم که من اصلا به این حجم از غرورم افتخار نمیکنم و اتفاقا ازش متنفرم؟

++خیلی کار ریخته سرم و اصن نیستم

صبح تا شب در حال بدو بدو ام

الانم دیگه نتونستم طاقت بیارم و ی لحظه اومدم اینو بنویسم و برم

شب اگه وقت شد کامنتا رو جواب میدم❤️