عشقمممم

من عااااااااااشق خورشت انارم

چندروز پیش خسته و کوفته برگشتم خونه

یهو مامان گفت:برات خورشت انار درست کردم شارژ شی^_^

بعد خودشم ادامه داد که این اخلاقت دستمه که اگه خسته ترین هم باشی با خورشت انار میشه خوشحالت کرد:d

از یک ماه دیگه که خونه نیستم،دیگه از این غذاهای مامان پز خبری نیس

واسه همین هی این چندروزه به مامان میگم خورشت انار درست کنه*_*

قانع شدم

مامان بابا همش با من بحث دارن که تا وقتی تو این کشوری عقایدتو جار نزن و اینا

برای خودت و شرایطت شر میشه...

منم خب اوایل کوتاه نمیومدم ولی وقتی بابام ازم قول گرفت و مامانم همش نگران بود و خواهش کرد فقط گفتم:سعیمو میکنم...

یاد اون دیالوگ ژن خوک افتادم که میگفت:لعنت به من!که حتی نمیتونم ی داد سر این شهر بزنم:)))

حالا بگذریم

با مامان هروقت میرم خرید یا جایی

یهو میام پیشش میبینم با یکی گرم گرفته و شروع کردن سیاسی حرف زدن:|

نمیدونم این نظام اینجوریه و اینا این کارو کردن و اون کارو کردن و کاش اینجوری بشن و اونجوری بشن و...

بعد بهش میگم:مگه تو همش به من نمیگی دهنتو ببند؟بعد خودت هرکیو میبینی از این حرفا میزنی؟

خیلی هم جواب منطقی میده بهم!

میگه:من منم،تو تویی:|||||||||||||||||||||||||||||||||||

زیبا نیس؟:)))))))

شادن کلا:/

پسرخالم با ی شماره دیگه زنگ زده بهم و صداشم عوض کرده

میگه سلام چه خبرررررررررر؟(با لحن چندش این پسر مزاحما خوانده شود)

خیلی جدی گفتم شما؟

دوباره گفت تو بگو چه خبر؟؟؟

منم با ی حالت دعوایی:گفتم شما؟؟؟

که صدا خنده شنیدم

گفتم داداش تویی؟

گفت اره این شمارمو سیو نکردی هنوز؟حقته:|

بابامم از اونور میخندید میگفت:راضی نبودم ازت،باید میگفتی چیکارم داری پدرررررررررسوخته!

شوهرخالمم که...😅

منم این بودم کلا:😐😂

+حالا بعدش پسرخالم دوباره گوشیو گرفته میگه:شب میایم اونجا فیلم دانلود کن،خدافظ:|

برم راز بقا دانلود کنم یکم با همنوعاش آشنا شه!

مام:)))

با مامان رفته بودیم بیرون

صداش که زدم

یهو یه خانومی با ی قیافه ی بهت زده برگشت بهم گفت مامانتههههههه؟

گفتم آره:|

میگه چراااااااا؟

حالا من هم خندم گرفته بود هم پوکر شده بودم که چی جوابشو بدم:|

خودش فهمید سوالش چقدر مسخره بود

گفت ینی اصن بهتون نمیاد من فکر کردم خواهرته

ببین ینی یکی باید میومد نیش مامانمو میبست😂

حالا اون خانومه هم نیم ساعت تمام هی نگامون میکرد و دوباره به مامان نگاه میکرد

بعد هی میگفت جدیییی؟:|

 

+فک کنم امروز ی سریا از مکه میان

حالا مامان هی میگفت خوش به سعادتشون و چقدر خوبه و از این حرفا

بعدم میگفت کاش ی روزی ماهم خانوادگی بریم

منم فقط نگاش میکردم و نخواستم دوباره بحث بیخود کنم سر این قضایا در حالی که هیچکدوممون قانع نمیشیم:/

حالا اونی که اولین بارشه رو کار ندارم(دوس داره بره ببینه دیگه)ولی واقعا چرا چند بااااار میرن؟

این همه پول میریزن تو جیب اون عرب های کثافت؟

توهین نمیکنم ولی واقعا چرا؟

این همه نیازمند وجود داره اخه...

همسایشون بغل گوششون داره از گشنگی و بدبختی میمیره اونوقت اینا برای چندمین بار میرن از نو متولد شن و چمدونم گناهاشون بخشیده شه

ینی قبوله؟!

حالا هزینه مکه رفتنشون ی طرف!

اون مجلسی که میگیرن ی طرف دیگه

فک کن 1500 نفر برای ی مجلس!

حالا اون مجلس هم چجوری برگذار میشه و چه غذاهایی رو تو شکم ی مشت ادم سیرررر(واقعا سیر!)میریزن بماند...

نمیدونم والا،پول خودشونه اینجوری دوس دارن دیگه

ولی حداقلش من برای خودم هیییییییییییییچ سعادت و خوشحالی نمیبینم تو این قضیه

ترجیح میدم اگه ی روزی همچین پولی بود که قرار باشه بدم به مکه

اونو خرج خوشحال کردن چند تا بچه کنم

اینجوری خوشحال ترم و خوشحال ترن!!!

به به یا اه اه؟

امشب ادموند بزیک اومده بود کودک شو

واسه همین داشتیم میدیدیم

بابام داشت تعریف میکرد یکی از فوتبالیست های قدیمی عشق همه دخترا بود و اینا(اسمش یادم رفت:|)

مامانم یهو گفت اااا منم 15/20 تا عکس از اون یارو داشتم و شماره خونشونم گرفته بودم زنگ زدم مامانش جواب داد:|

گفتم وااااا زنگ زدی چی بگی؟

بابام اداشو دراورد و میگفت:زنگ زد بگه الو میای باهم دوست شیم؟😂

گفتم من اصن  عشق به افراد مشهور و از اون مهمترررررررر بور دوس ندارم

بابام با ی حالت به ظاهر شوخ ولی متعصب طوری گفت اااا؟میشه بفرمایی چه مدلی دوست داری؟

خواستم بگم تو فوتبالیستا اگه بخوام مثال بزنم یکی که شبیه سعید عزت اللهی باشه(هرچند اونم قدری بوره) ولی بعد ترجیح دادم زیاد صمیمی نشم:|😂

+حالا بعدش مامانم فاز نصیحت برداشته بود که ولی باوووووور کن این کارا آخر عاقبت نداره و نمیدونم اینجوریه و اونجوریه

گفتم بیخیال تروخدا:|||

واسه شما به به بود به ما که میرسه میشه اه اه؟:/😂

فسقلییییی*_*

دوستم بارداره

یادم نیس چی داشتم بهش میگفتم که یهو گفت:تا تو این حرفو زدی بچه تکون خورد*_*

منو داریییییی عین چی ذوق کردم

دستم رو گذاشتم رو شکمش

گفت دقیقا بچه همین جاییه که دستتو گذاشتی

نگم براتون که اون لحظه چه حسسسس خوبی داشتم

هی میگفتم یعنی الان ی فسقلی اینجاس؟

دلم ضعف رفته بود و هی قربون صدقه پسرش میرفتم^_^

واااای خدا خیلی خوبهههه خیلیییییی خیلیییییییی خیلییییییییییییییی*__________*

 

+رفیقم و مامانم و عمم داشتن راجب دوران بارداریشون و درد زایمانشون حرف میزنن

من به جاشون دردم گرفته بود،جدی جدی دردم گرفته بودااا:||

هی میگفتم توروخدا بسه دیگه نمیتونم بشنوم-___-

++برگشتنی ی جای نسبتا خلوت(به دور از تذکر:d)زدیم کنار اهنگ ماشینو زیاد کردیم!

رفیقم که بارداره و دیگه نمیتونه خیلی مسخره بازی دراره،منم هلاک بودم،دختر عمم هم به من نگاه میکرد

بابام و عمم دیدن هیچکی پایه نیس خودشون رفتن رقصیدن و مسخره بازی دراوردن و کم کم مامانم و شوهر عمم بهشون ملحق شدن

ما هم ترکیده بودیم از خنده😂😂😂😂

هر ماشینی هم رد میشد هی بوووووق میزد!

حس کرده بودیم که عروس داریم میبریم😂😂

+++عاااو نگفتم از کجا برمیگشتیم؟:d

از جنگل:))))

لولو برو:)))

دیشب عروس و داماد رو دعوت کردیم

و خب بعد از پذیرایی و شام و اینا که مطمئن شدم دیگه مامان احتیاجی به من نداره:d

ما دخترا رفتیم تو اتاق و کلی بزن و برقص راه انداخته بودیم(مجردا البته:d)

به این دوتا متاهلمون هم تعارف زدیمااا ولی  خب کی پیش شوهراشون میموند که لولو نخورتشون؟:|||

حالا چندماهی طول میکشه تا بفهمن لولویی در کار نیس و عیبی نداره اگه جمع مردونه رو ول کنن و اونجا تنهایی به مگس پرونی مشغول نشن

دختر عمو کوچیکم ی لحظه رفت بیرون و اومد تو اتاق میگفت صداا هامون کاملا واضح میاد

حالا ما راجب چی داشتیم صحبت میکردیم؟:))))))))

مشخصه دیگه😂😂

خلاصه که کلی مسخره بازی دراوردیم و رقصیدیم و فیلم گرفتیم و...

و به شدت خوش گذشت*_*

+اگه فاطمه دارید تو اقوام،اهنگ فاطی تتلو گزینه خوبی برای مسخره بازیه:)))))))

++شوهر دخترعموم اولین بار که اومده بودن خونمون به مامانم گفت:عمو اینقدر من رو جون به سر کرد تا برادر زادشو بده بهم،خیلی دلم میخواد بدونم دخترشو به کی میخواد بده و چجوری راضی میشه که بده؟طرف رو به غلط کردن میندازه فک کنم

حالا این چندوقت که با من اشنا شده فکر کنم مطمئن شده از این قضیه که حالا حالا ها شوهری در کار نیس و من اصن ی جا بند نمیشم و نمیتونم ی ادم دیگه رو کنارم تحمل کنم:d😂😂

+++چندوقت پیش ی سوتی دادم پسرعموم از اون موقع تا الان دهنمو سرویس کرده،تا منو میبینه سریع به روم میاره

هر سری هم خلاقیت به خرج میده و با مدل های مختلف به روم میاره!زنشم عین خودشه...هار هارمیخنده همراهیش میکنه:/

دختر داشتن سخته...

بالاخره تموم شدددد

دخترعمومو گرفتن بردن بیشعورا:|||

خب رسمه که بعد از عروسی عروس رو میبریم خونه ی پدر و مادرش و اونجا خدافظی میکنه با خانوادش و بعد اون خانواده ی درجه یک بعد از پدر و مادر(ینی ماها:d)میبرنش خونه ی پدر شوهر و مادرشوهر و اونجا هم داماد خدافظی میکنه!

بعد میبریمشون خونه خودشون و تاماااااااام

حالا اون موقع که خونه ی عموم اینا داشتیم خدافظی میکردیم اینقدررر گریه کردیم که نگو

تهش پسرعموم که خودش داداش عروسه:| اومده بود بهم میگفت:اِسا اَنده بِرمه نَکِن،عیب نَکِنده:|(حالا اینقدر گریه نکن،عیبی نداره)

اون لحظه که رفیق های داماد داشتن مسخره بازی درمیاوردن که نون پنیر اوردیم و دخترتون رو بردیم و اینا رو دیگه طاقت نیاوردم و رفتم تو ماشین:/

اصن هرموقع دخترعموم میومد با داماد میرقصید من فرتی میزدم زیرگریه

هیچوقت خودمو اینقدر لوس ندیده بودم://////

حالا هی خودمو باد میزدم...هی دست زیر چشمم میکشیدم که گند نزنم به آرایش چشمم و هیولا بشم:|

تهشم زیر چشمم سیاه شد و دوساعت داشتم درست میکردم:|

آخه 4 تا دختر بودیم که فامیل نه!خواهر بودیم... و همیشه تو خونه ی پدربزرگم ی اتاق واسه ما بود فقط!

از خاله بازیهامون تا شیطنتامون و دعوا ها و خنده هامون و بحثامون...همه و همه تو اون اتاق بود:)))

تصور اینکه الان یکیمون عروس شد و رفتتتتتتتتت یکم سخته:((

من دیگه حرف نمیزنم تا دوباره گریم نگیره:|||

+عین ی تیکه ماه شده بوددددد قربونش برم:((❤️

مامان جان:|

با کلی ذوق اومده پیشم...میگم چیشده؟

میگه اون مانتو خردلی کوتاهتو میدی بپوشم؟

ی مکثی کردم

سریع گفت لطفاااااااا؟

گفتم خب باشه:|

با ذوق اومد بوسم کرد گفت مرسیییییییییی مرسیییییییییییییی،خواهر کوچیکه ی خودمی:||||

+مامانه ما داریم؟:|❤️

++داشت میگفت با ساپورت نمیپوشم،اونجایی که میریم خیلی آدمه و اینا

گفتم وااا مامان جان اونا همسن بچتن دیگه

یهو دیدم جیغ زد که میزنم تو دهنتاااااااا...بار آخرت باشه همچین حرفی میزنی

بی تربیت!من زود ازدواج کردم واگرنه مگه چندسالمه؟

یبار دیگه اینجوری حرف بزن ببین چیکارت میکنم

+خب باشه غلط کردم،شالتم بکش جلو یوقت ندزدنت:||||||||||(البته که نگفتم اینو:/)

خیلی هم خوب:))

یادتونه دیروز میگفتم من درگیر اینم چی بپوشم و اینا؟

تهش بعد از ظهر برام کار پیش اومد،مانتومو هم نمیتونستم زیاد جینگیل پینگیل بپوشم:|

خلاصه که با مانتو شلوار رفتم خونشون😂😂

دختر عمو کوچیکه میگفت تو مگه نمیدونستی جشنه که اینجوری اومدی؟

گفتم چراااا ولی کارِ دیگه!پیش میاد:/

بهشون گفتم حسش نبود دیگه بیام اینجا...ولی فردا شب میام زخمیتون میکنم^^

جالبه بدونید که امشب هم نمیتونم برم...حالا فردا شب ایشالله:)))))))))))

+حالا گیر داده بودن که بیا و برقص و اینا،منم گفتم همتون شیک و پیک کردید اون وسطید!من با مانتو چه رقصی کنم اخه؟:|||||

++کثافتا😂😂
آهنگ عربی گذاشته بودن،خیلی سکسی طور و کثیف و با مسخره بازی تماااااااام داشتن میرقصیدن باهم...

ترکیده بودیم از خنده😂😂

+++دختر عمم یبار بهم گفت:اگه باسنشونو ازشون بگیری اینا نمیتونن برقصن اصن😂

گفتم بده دارن خوشگلیاشونو نشونمون میدن؟

گفت:تو برو وسط بهشون نشون بده خوشگل به چی میگن:|

منم گفتم:اگه به اینه که واسه کی از همه خوشگلتره؟ اول مامانت باید بره وسط:||||||||

حالا عمم هی نگاه میکرد که بفهمه راجب چی داریم صبحت میکنیم که اینجوری هارهار میخندیم غافل از اینکه...

++++قطعا این آخریه شوخی بود:d

بدبختی داریم ما:|

این شبا خونه ی عموم بزن و برقصه

دیشب مامان اینا رفتن

ولی خب من حوصلشو نداشتم و نرفتم...

اما عموم زنگ زد که اگه میتونی بیا و اینا

و از اونجایی که اصن دلم نمیخواد دلش بگیره،امشبو میرم-_-

از صبح تا حالا که تصمیم گرفتم برم هی دارم فکر میکنم که چی بپوشم؟:|||||||||

الانم عمم پی ام داده که چی میپوشید؟چی بپوشم؟😂

ینی یکی از مهمترین دغدغه های زندگیه!!

+صبح خیلی جدی به مامانم گفتم عروسی دخترعموم که تموم شد،میرم آرایشگاه موهامو پسرونه کوتاه میکنم...

یهو دیدم جیغ زد که غلط میکنی و اگه اینکارو کردی دیگه پاتو تو خونه نذار:|||||||

تا حالا همچین واکنشی از خودش نشون نداده بود و همیشه بعد کوتاهیِ موهام فقط غر میزد:///

منم خواستم اصرار کنم گفتم فازش یهو اومده خب

اونم گفت به فازت بگو دیگه از این غلطا نکنه:|||||

++آخه خیلی یهویی ریزش مویِ شدید گرفتمممم و اصن  هم حوصله ی رسیدگی ندارم...ولی مثل اینکه چاره ای جز رسیدگی ندارم:|||

اینم از امروز ما

من از ظهر ی جایی بودم کار داشتم و شب بابا اینا میخواستن برن خرید واسه همین اومدن دنبالم که منم باهاشون برم

و بابا به مناسبت اینکه تحریک نشد و اون لباس گرونه رو نخرید و در عوض اون قیمت مناسبه رو خرید شام مهمونمون کرد😂

منم گند زدمممممم به هرچی رژیمه:))))))

حالا نمیدونم امشب چم بود ولی از اون شبایی بود که خیلی حالت سرخوشی داشتم

هرکی نمیدونست فکر میکرد مست کردم:d

فلش بابا هم همش از این اهنگای دوپس دوپسی واسه عروسیاس

و خب کل راه اینجوری بود که من همش درحال مسخره بازی و قر دادن بودم و هروقت که حس میکردم رسیدیم به ی مکان آشنا که ممکنه آشنا ها ببیننم

سریع شالمو سرم میکردم و مثل ی خانوم موقر و متشخص میشستم سرجام:)))))

کلا یکی از ویژگی های من که اکثر اونایی که میشناسنم هم میدونن اینه که میتونم به سرعت تغییر شخصیت بدم و از شر و شیطونی به متانت و خجالت برسم:||||

از خشن و سرد بودن به مهربونی و دلرحمی برسم:///

به جز ی وقت هایی مثل امشب اصن اینجوری نیست که اداشو بخوام دربیارماااا،انگار یهو خود به خود شخصیتم عوض میشه واقعا:|

شلوارتونو در نیارید دیگه،مرسی اه

از من به شما نصیحت:هیچوقتِ هیچوقت ی فیلمی رو که بدون سانسور دانلود کردید رو با تلویزیون نخواید ببینید:))

چون ممکنه وسطش خانواده محترم هم خوششون بیاد از فیلم و بخوان ببینن و همون موقع ها صحنه های جذابش شروع شه...

و خب اون وسط تو پوکر بمونی و ندونی که باید چه واکنشی نشون بدی:|

همینطور صحنه ها جذابتر میشن و تو پوکر ترررر و این داستان ادامه دارد...

حالا اون وسطم مامانت هی ازت بپرسه که بسه دیگه اینا چرا اینقدر شلوارشونو در میارن؟!

تو باز هم پوکر تر میشی که خب به من چه که اینا شلوارشونو در میارن؟:|

مگه من بهشون گفتم شلوارشونو درارن؟:/

کی اینقدر بزرگ شدیم که این عروس شه-_-

فردا خونه دخترعموم دعوتیم

هنوز جشن عروسی رو نگرفتن

ولی خب یکسره خونه خودشونه:d

جهزیه هاشو کامل کرده

دعوت کرده بریم ببینیم

به مامانم اولش گفتم من نمیام:|

بهونه بیار که کار داره و نرسید و اینا

تو تموم زندگیم از این قضیه که جهازشونو نشون میدن متنفر بودم

خب که چیییی؟

مگه ما فضول زندگیتونیم بیایم جهزیتونو ببینیم نظر بدیم؟

واااااااه://

مامانم ی کلمه گفت دخترعموتو نمیشناسی؟

و خب راست گفت

دخترعموی من اصن اهل خاله زنک بازی نیس

از منم حساستره رو این مسائل

فقط بخاطر ذوقش و اینکه خب ما همه باهم خیلی صمیمیم اینکارو کرد

خب الانم که تصمیم گرفتم برم با مشکل حالا چی بپوشم؟ مواجهم-_-

 

+اوووووووو خدا کنه خواهرشوهراش نباشن که میبینمشون کهیر میزنم

عووووووق

عای ام مظلوم:(

تنها کسی که اینقدرررررر خوب میتونه اذیتم کنه تا جیغم دربیاد بابامه

ینی یجوری دست میذاره رو نقطه ضعفام که فقط میخوام جیغ بزنممممممم

ولی جدیدا هروقت میخواد شروع کنه به اذیت کردن

من با ی قیافه ی ریلکس نگاش میکنم و میگم:عمه جه بَرِسه

معنیش به فارسی میشه:به عمت بِرسه

ولی خب در کل معنای اصلیش همون مازندرانیشه...

همون جان عمت یا...

اونم اینقدرررررررر رو این جمله حساسه که فقط ی خیلی بی تربیتی میگه و حرص میخوره

من و مامانمم فقط میخندیم

منم همچین احساس غرور میکنم از این موفقیتم که فکر کنم ی پرچم ایران کم دارم فقط که بندازم رو شونم و باهاش تو خونه بدوئم:|

ی مدت اینقدررررر حرصم میداد که تهش اشکم درمیومد:|||||

بعد از بابا،عنتربرقی خیلی خوب میتونه حرصم بده

عنتربرقی هم نقطه ضعفش فحشه

اینقدررررر بدش میاد وقتی من فحش میدم

یبار ی گوه خوردم ساده زیر پست یکی از رفیقام نوشته بودم

آخه پیجش دوستانه بود فقط و  از ی طرفم فکر نمیکردم که کسی بخواد بین اون همه کامنت کل کل های مارو بخونه-_-

بعد شب قبلش هم ی دعوای وحشتناااااااک افتاده بودیم واسه همین منو آدم حساب نمیکرد و رفته بود به اون یکی رفیقم گفته بود که اونم به من اخطار داد من رفتم کامنتمو پاک کردم:(((

حالا دوس دختر عنش  انواع و اقسام فحشا رو میده و اون ب هیچ جااااش نیس

فقط زورش به منی  که اصن دوس دخترش هم نبودم میرسید کثافتِ مرض:||||||

و بدانید و آگاه باشید که روز جزا نزدیک است

نه به خشونت علیه زنان:||||||||

دیشب که داشتم ورزش میکردم آهنگ جنتلمن ساسی رو پلی کرده بودم

مادربزرگم بعد چند دقیقه اومده بود و داشت نگام میکرد

بعد ی مدت که ساکت بود یهو بهم گفت

این اهنگ همون اهنگی نیس که شما هی میدیدین و هی میگف عشق منه عشق منه

(یکی از آشناها تو راه جشن عقدش دابسمش درست کرده بود و گذاشته بود اینستا)

منم خندیدم گفتم آره دقیقا همونه

ی چند دقیقه ساکت شد و بعد گفت

یعنی چی هی دختره میگه ج*نده منه ج*نده منه؟

اینو که گفت ترکیدم از خنده

هی اون دابسمشایی که میساختن و زخمیمون کرده بودن با صدای جنده جنده من میومد تو ذهنم

حالا داشتم قانعش میکردم نههههه اینطوری نیس داره میگه جنتلمن

بعد ی مدت دوباره گفت این دوتا زن و شوهرن که هی بهم میگن عشق من عشق من؟؟

منم هی داشتم فکر میکردم چی بگم که قانع بشه؟

در آخر گفتم:نمیدونم

حالا بعد ی مدت رومو کردم سمتش ببینم چه میکنه

دیدم به به

داره میرقصه اونم چه رقصی*_*

یعنیییی کلی شاد شدم دیشب

این اهنگو هی گذاشته بودم ریپیت شه که خودم جوگیر بمونم نگو که مادربزرگ منو هوایی کرد

+دیشب خیلی بیشتر از خودم راضی بودم*_*

خدا کنه همینجور جوگیر پیش برم و برسم به اون وزنی که میخوام^^

+حالا پسرخالم اومده بود هی بهم کلی چیز میز تعارف میکرد میگفت مطمئنی نمیخوری؟بخور جون بگیری بیشتر ورزش کنی:||||||

میخواستم خفش کنممممم عوضی رو

من نمیفهمم چرا اینا با نیشگون و پس گردنی و مشت زدن زیاد دردشون نمیگیره؟

حالا کافیه بازوی من رو بگیره ی فشار بده تا جیغم بره هوا و بازوم کبود شه:((

تا کی نا برابری آخه؟:((

تا کی تبعیض؟:(((

با عرض معذرت خررررر نباشیم:|

بابام میگفت وقتی داشتن برمیگشتن ی عده جمع شده بودن هی میگفتن الله اکبر و هی مرگ بر آمریکا و از این چرت و پرتا میگفتن و آتیش بازی و...

گفتم دیدم از آسمون:///

پوکر شده بودم واقعاااا

میگفت:منم شیشه رو کشیدم پایین گفتم:وسط خوشحالیاتون،گوجه شده کیلو ده هزار تومان:/

+از صمیم قلبم ی دمت گرررررم بهش گفتم:|||♡

واقعا در توانم نبود اگه خانوادم هم اینقدر ساده بودن:/

آششش*_*

چند روزی بود دلم آش رشته میخواس

دیشب خاله مامانم یک قابلمه آش داد بهش*_*

امروز صبح هم مامانم رفت جشن دندون یکی از بچه های فامیل

منم اصن حوصله نداشتم و نرفتم

و از اونجایی که حسش نبود چیزی درست کنم الااااان دارم آش رو گرم میکنم و بوی آش رشته پیچیده تو خونه و من دلم ضعف میره^^

به جز آش رشته میرزا قاسمی هم خیلییی دلم میخواد:d

خودمم بلد نیستم درست کنم:(

به مادر جان باید بگم هروقت که حسش اومد درست کنه-_-

شکمو هم خودتونید

+زنگ بزنم به مادرم ی تعارف بزنم که چیزی درست کنم یا نه

به احتمال زیاد میگه نه:d

برم قرصامو بخورم:d

امشب عمم اینا خونمون بود و طبق معمول خیلییی خوش گذشت:)))

حوصلمون سر رفته بود یهو سر ی قضیه ای با دختر عمم رفتیم تو این سایتای اسم،که اسم هارو ببینیم

در این حد شادیم ما:d

عجبببب اسمای چرتی داشت ینی بعضی اسم هارو میدیدیم هنگ میکردیم-_-

به عمم میگفتم من خررررر بی کلاس تو بگو اینارو شنیدی آخه؟تو بگو اینو کدوم باکلاس عاقلی انتخاب میکنه؟:/

دیگه بعضیا همینجوری دستشونو میزنن به کیبورد هرچی نوشته شد رو میذارن اسم بچه تهشم ی معنی چرند میدن بهش

حالا بیخیال عقل ندارن راحتن دیگه

آقااااا من انتخاب کردم اسم بچه هامو،از همین الانم دلم داره ضعف میره واسشون^^

درحدی ذوق کردم واسشون که همین الان میخوام شوهر کنم اصن

دیوونه ی الکی خوش هم خودتونید:d

+عهههه اسمشون رو نگفتم ک

مانا،مانلی،مهرسام😍

قشنگه نهههه؟مامان فداشون^^

++بعلهههه که اسم هارو خودم انتخاب میکنم و ربطی به باباشون نداره:/

ناسلامتی من قراره 9 ماه اذیت بشم و هیکلم خراب بشه و درد بکشم و بچه بزام:||

قدری شادی:d

پسر خاله جان تشریف آورده بودن:d

از بچگی باهم دعوا داشتیم ولی همو خیلی دوس داشتیم همیشه همممم مواظبم بود

بچه که بودیم مدرسه دخترونه و پسرونه نزدیک هم بود

بعد پسرا که تعطیل میشدن دخترا رو اذیت میکردن:||

ولی هیچکی جرات نداشت من رو اذیت کنه چون یبار یکی اذیتم کرد پسر خالم که دید منتظر شد از مدرسه دور شد یکم بعد یقشو گرفت کوبوندش به دیوار و... فسقلی غیرتی شده بود مثلا*_*

(همچین گفتم فسقلی انگار نه انگار که ازش کوچیکترم و اون موقع یک عدد جوجه بودم:d)

خلاصه که داداش خودمه^_^

ولی اینا دلیل نمیشد باهم کلکل نکنیم:|

ما از بچگی هم با هم کلکل داشتیم تا الان که به قول مادر گرامی خرس گنده شدیم

همیشه هم من از دختر بودنم سوءاستفاده میکردم میرفتم خودمو لوس میکردم و یکم ناز میکردم اون کتک میخورد:|

الهی بگردم چقدر مظلوم بود

امروزم فکر کنم اینقدر دستمو محکم پیچوند که کبود شده باشه:/

عایاااا به نظر شما اینکه موهاشو کشیدم و شصت دفعه کتکش زدم و هی نیشگونش گرفتم و یکی از خاطرات بچگیمون که به خاطر  بیشعور بودن من کتک خورد رو تعریف کردم دلیل میشه که دستمو بپیچونه و موهامو بکشه و منو بزنه؟:(

کجاست حقوق خانوما؟تا کی نامردی؟تا کی نا عدالتی؟

البته اینقده باهم کلکل کردیم مادر گرامی که داشت ظرف میشست یهو اومد موهاشو کفی کرد و گفت خب حالا برو حموم

منم که همون موقع در رفتم تا موهای نازنینم مثل اون نشه

بعلهههه درست حدس زدید و شدم این شکلی:

+همیشه به مامانم میگم برو خداروشکر کن من دخترتم:/وقتی خاطراتشو تعریف میکنه و راجب شر بودن و لجباز بودنش حرف میزنه با خودم میگم من نصف مادرمم لجباز و شر نیستم

منییییی که همه به عنوان ی دختر خیلیی لجباز و غد و شیطون میشناسن نصفش نیستم دیگه فرض کنید چی بوده:/

++جدیدا تو فکر اینم که این پسرخاله جان کی زن میگیره پس من خواهر شوهر بازی در بیارم؟

چه وضعشه خووووو همه نشستن ور دل من دارن میترشن:/

برخیزیییید و بروید مزدوج شوید

هنوز که نشستید منو نگاه میکنییییییییییید؟

 

+++بی ادبااااا به من گفتید روانی اسکل؟

 

های:)

امروز رفتم دکتر

مثل اینکه سینوزیت دارم...

ی چند وقتی هم بود که بعضی وقتا قلبم تیر میکشید و سخت نفس میکشیدم انگار

دکتر گفت به احتمال زیاد واسه فشار عصبی و استرسه:)

حالا مامانم برای متخصص و آزمایش نوبت گرفت که برم ببینم چه مرگمه

من که کلا مخالف دکتر رفتن بودم و مامانم از دیشب گیر داده بود که اگه نمیری خودم به زور میبرمت و همین کار رو کرد

امروز صبحم وقتی داشتیم آماده میشدیم هی استرس داشت و میرفت اینور و اونور و میگفت زودتر حاضر شو یهو اومد اتاقم دید خیلی ریلکس دارم لاک میزنم

تازه اون لحظه بهش گفتم وااا مامان چقدر عصبییی چیزی شده؟

بعد شروع کردم به اینکه باید امروز حتما ماسک بزنم و فردا پس فردا برم آرایشگاه و اینا

یعنیییی قیافشو که یادم میاد خندم میگیره

تو ماشین هم که هی من با آهنگ میخوندم و قر میدادم اون زیر لب صلوات میفرستاد و میگفت بیخیال تر از تو ندیدم

منم میگفتم بیخیال بابا ته تهش اینه که بمیرم و خب همه میمیرن خدا بیامرزه

ولی خب بهتره که واکنشی که نشون داد رو نگم چون اصلا واکنش قشنگی نبود

+خب راستشو بگم منم یکم استرس داشتم ولی اگه میخواستم جلوی مامانم بروز بدم سکته رو میزد دیگه:||

++یادتونه ی پست گذاشته بودم و کلی جو دادم؟در اصل جو نداده بودم بخاطر ی سری دلایل داشتم اون حرفا رو میزدم و حق داشتم و خب مادر گرامی هم به خاطر همون دلایل اینقدر نگران بود...

+++اینقدررر خندم گرفته بود...

مثل این بچه دو ساله ها مامانم منو برده بود دکتر و به زورررر کاراشو پیش میبرد

مقداری چرت و پرت&_&

رفتم یک پیراهن گرفتم اینقده دوستش دااااارم*_*
اصن چشمام فقط اونو دید:d
از دیشب تا حالا من و مامانم و عمم هی باهم داریم بحث میکنیم که چی بپوشیم واسه جشن؟
مامانم هی میگه خب پیراهن دیگه!
منم هی شک دارم میگم نکنه اصلا تیپمون با محیط اونجا سازگار نباشه و خب باهم هماهنگ نباشیم-_-
اصلااا نمیدونیم آخه جشنش چجوریه؟
خانواده داماد میگیرن جشنشو دیگه ما هم اصلا در جریان نیستیم
خلاصه که صبح عمم پی ام داده که نرید لباس اسپرت و از اینجور چیزا بگیریدااا  مهم ماییم که هممون داریم لباس مجلسی میگیریم بقیه هرچی میخوان بپوشن:/
یادتونه هفته قبل گفتم که احتمالا کار پیش میاد و نیستم؟
کنسل شد کارم و خب هستم:||
الانم اصلا ناراحت نیستم:/
ی دختر عمو مگه بیشتر دارم؟*_*
بعلهههه که بیشتر دارم
یک عدد دختر عموی کوچیکتر هم دارم فقط خواستم قضیه رو احساسی کنم:d
برای جشن عقد پسر عموم هی به هم میگفتیم:دوماد چقدر قشنگه عروس مبارکش باد
حالا برای این جشن برعکسه:عرووووس چقدر قشنگه دوماد مبارکش باد^_^

 

پ.ن:مشخصه هیجان زده شدم و دارم چرت و پرت مینویسم یا زیاد هم تابلو نیس؟-_-
پ.ن2:من اینقدررر عروسی اقوام درجه یک رو دوس داااارم بعد جشن عقد پسرعموم هی به همه میگفتم خب برید ازدواج کنید ما بیایم برقصیم دیگهه یعنی چی میشینید ور دل من؟
اونا هم میگفتن تو و فلانی(همین عروس خانوم)از ما بزرگترید و ما باید غر بزنیم که ازدواج کنید و من خفه میشدم:||
پ.ن3:عاااوو الان بزرگترین نوه ی مجرد من شدم یعنی؟چه جذااااب*_*

کاش واسه هیچکی مهم نبودم...

امروز دلم میخواد بنویسم ولی هیچی تو ذهنم نیست...
دیشب مهمون داشتیم تا چشمشون افتاد بهم گفتن چرا اینقدر لاغر شدی؟چرا چشمات اینقدر بی روحه؟
منم هی سعی میکردم بحث رو عوض کنم:))
مامانم با غصه نگام میکرد و میگفت اینقدر داره خودخوری میکنه و غصه میخوره اینطوری شده و من بازم خودمو میزدم به اون راه...
از خودم بدم اومد!
یه نفررر که من باشم کل خانواده رو نگران کردم...
بچه ها فقط  همون موقع که بچن خوبن واسه پدر و مادر و خانوادشون...
هرچی بزرگتر میشن مشکلاتشون و دردشون بیشتر میشه
منم الان شدم ی غصه واسه کل خانواده...
هی حال و روزم رو میبینن و غصه میخورن
مامانم میگفت امروز مادربزرگم برام گریش گرفته بود و میگفت این داغون شده و اگه ی وقت چیزیش بشه چی؟
عمم هی زنگ میزنه که خوبی؟
خالم هی میگه غصه نخوریاااا اگه ی وقت چیزیت بشه چیکار کنیم؟
و منی که هی شرمنده تر میشم
از ی بچه هم بیشتر واسشون غصه دارم
من دارم سعی میکنم بخندم:))ولی چشمام و حال و روزم هی لوم میدن...
خیلی حال خوبیه این که واسه خانوادت مهمی هاااا
ولی بعضی وقتا بده...
اینکه اونا هم این روزا هی غصه ی حال بدمو میخورن عصبیم میکنه
اگه فقط خودم حالم بد بود بهتر بود...
من بااااید کاری کنم که برسم به ی حال خوب!
نه به خاطر خودم بلکه به خاطر اطرافیانم...
من بهشون حال خوبمو مدیونم...
ولییی خیلی بده که از چشمات بفهمنت...واگرنه من این روزا هی دارم میخندم و اینا باور نمیکنن:)

 

جناب پدر:)

از وقتی جناب پدر فهمیده میخوام کراتینه کنم شروع کرده انواع مطالب راجب اینکه این کارا رو نکنید و نمیدونم سرطانزاست و اینجوریه و اونجوریه برام خوندن و فرستادن و...
به نظرش هیچی قشنگتر از موهای من نیست
باباست دیگه فکر میکنه آسمون دهن وا کرده بچش افتاده زمین(همین بود ضرب المثله؟!)
فکر کنم عکس آنجلینا جولی رو هم بهش نشون بدماااا میگه تو خیلی هم خوشگلتری:/اصلا هم براش مهم نیست آینه یه چیز دیگه میگه
دارم با مامانم برای عمل بینی روش کار میکنم ببینیم کی به رضایت کامل میرسه
البته خودم هنوز مطمئن نیستم که میخوام عمل کنم یا نه هاااا ولی گفتم بذار روش کار کنم که اگه یه وقت خواستم این کارو کنم دیگه راضی شده باشه
خلاصه که نمیدونم بابا ها از چه دیدی به دختراشون نگاه میکنن که اینقدر خوشگل میبینن؟بگن ما هم اونجوری نگاه کنیم یکم اعتماد به نفس بگیریم
والاااا با این قیافمون