مادر جان:d
مامان من طوریه که اگه حرف هم نزنم میفهمه چمه
یادمه وقتی که عاشق شدم اومد بهم گفت خب طرف کیه؟منممم پوکر شده بودم بعدش گفت من از چشات میفهمم و الکی سعی نکن منو گول بزنی و از اونجایی که میدونه رو قهر کردنش حساسم با کلی تهدید مجبورم کرد سفره دلم رو پیشش وا کنم:d
بعد دوسااال دوباره بهم گفت عاشق شدی؟ چندروزی که برگشتی خونه دلتنگی تو چشات داد میزنه و من همچناااان پوکر بودم
درسته بهش گفته بودم که کیو دوست دارم ولی هیچوقت به روم نمیاورد که معذب نشم واسه همین فکر میکرد دیگه اون حس و حال عاشقیم پرید:d
ولی وقتی که فهمید هنوزم عاشق همون شخصم شروع کرد غر زدن که این همههه پسر من موندم تو اون تحفه چی دیدی هنوزم دوستش داری و جرات داری جلوی من ادای دخترای شکست عشقی خورده رو دربیار و...
وقتی هم بهش قضیه لج و لجبازیمون و دوست شدنش با یکی دیگه رو گفتم هی راه میرفت غر میزد و حرص میخورد
به جای اینکه اون به من دلداری بده من داشتم بهش دلداری میدادم که بیخیال ولش کن عیب نداره
اونم هی میگفت پس چی که بیخیال؟اصن لیاقت تورو نداره
تو احمقی من که احمق نیستم بهتر از اون واست ریخته
پسره ی بی لیاقت چهار روز دیگه که دلش تنگ شد و آتیش لجبازیش خاموش شد حالیش کن:|
و من همچنااااان داشتم بهش دلداری میدادم و میگفتم ااا مامان یعنی چی که لیاقتمو نداره؟چی کم داره مگه؟
خودتون میتونین واکنشی که نشون داد رو حدس بزنید دیگه؟