خوددرگیری

چند روز دیگه باید برم تهران واسه کارم
میبینمش!
ولی اصلا دلم نمیخواد ببینمش-_-

 

کاش میشد کنسل بشه...

دلم میگه برو ولی منطق میگه دیگه من بریدم

سخته...بهش فکر کنی ولی بهت فکر نکنه
هر ثانیه ب یادش باشی،ولیی اون معلوم نیس تو فکر کیه
اصلااامیدونی همه اینا از چی شروع میشه؟
همه چی از خواستن و نخواسته شدن شروع میشه تااا یک ادم رو زنده زنده بکشه
زنده زنده مردن خیلیییی دردناکه
یعنی داری زندگی میکنیاااا ولی زندگی نمیکنی:)
خب بذار ساده ترشو بگم اصلااا،مثلا دیدی تو ی جمعی نشستی ولی ب تنها چیزی ک حواست نیست همون جمعه؟فقط تو خیالاتت کز میکنی؟
خب اینم همینه،توو داری زندگی میکنی ولی انگار تو زندگیت حضور نداری:)یکم پیچیده است،همین خواستن و نخواستن این چیز پیچیده رو ب وجود آورده،میبینی؟همه چی از همین شروع میشه و همینجورر ادامه داره...

 

+قبلا که وبلاگ نداشتم هروقت حالم بد بود تو گوشیم مینوشتم،اصلااا نمیفهمیدم چی دارم مینویسما فقط مینوشتم تا خالی بشم!

دیشب این متن رو تو گوشیم دیدم و خواستم بذارمش تو وبلاگ تا حال این روزامو یادم بمونه و جبران کنم:))

حرف دل:))

نمیتونم از عشق تو دل بکنم تو این همه خاطره
نمیدونم به چشم کی زل بزنم نگاتو یادم بره
هنوزم عشق و خاطره هات تو دل کسی که دوست داره هست

 

همه گوشمو پر میکنن که دیگه گریه واسه تو بسه
دستایی که جدا بودن این همه سال محاله به هم برسه
اونی که همه چیزتو دادی براش واسه یکی دیگه دلواپسه

همه میدونن عمریه رفتی و من همونجوری دوست دارمت
نمیای و میمیرم و من کاش خبرش برسه یه روزی بهت
دل دیوونه راضی نمیشه تورو به یکی دیگه بسپارمت


پ.ن:نمیتونم بدیتو به روت بیارم غرورتو بشکنم
دلم میخواد صداتو یه بار دیگه با دلهره بشنوم:)

آهنگ وب:)

من يه چيزي ميگم و چراغارو خاموش ميكنم؛
يه روز يقه شو ميگيرم ميكشمش سمت خودم درست تو ١ سانتي صورتم بهش نگاه ميكنم ميگم برو اين اهنگو گوش كن:همه اين روزا_رضا صادقي
بعدم ولش ميكنم تو حال خودش.
-خاموشي-


پ.ن:چند روزه قفلی زدم روش و نمیتونم به هیچ آهنگ دیگه ای گوش بدم:))
همزمان با پلی شدنش هم عجیب بغضم میگیره و به حال گندی میرسم ولی بازم به گوش دادنش ادامه میدم...

 

 

پسره ی عن:/

من هروقت خبری از اون و دوست دخترش میشنوم ازش یهو بدم میاد
راستش من میتونم با نبودش کنار بیام یعنی سخته هااا ولی بعد چند ماه سعی میکنم کنار بیام مخصوصا اگه هی خبر اون با دوس دخترش بیاد حتی بدم میاد ازش
ولی همه ی اینا تا وقتیه که دوباره نبینمش-_-
وقتی که میبینمش همه ی زحمت هام به هدر میره و دوباره روز از نو و روزی از نو...
من اگه تکلیفم مشخص بود شاید تا حالا کنار اومده بودم...
این عوضی انگار میدونه-_-
تا میام یکم آروم بگیرم از فکر و خیالش یک کاری میکنه که بازم قلبم تند تند بزنه...
یکی از دوستام همیشه میگه وقتی این کارو میکنه مشخصه که دوستت داره و اینا و هی باعث میشه که من نتونم فراموشش کنم...
ولی یکی دیگه از دوستام همیشه نمک میپاشه رو زخمم ولی میدونم همش به خاطر خودمه:))
یعنی هی از اون و دوست دخترش برام میگه...
هی میگه من حس میکنم دوست دخترشو خیلی دوست داره
هی میگه خیلی بهم میان و از این حرفا...
میشناسمش میخواد من رو ازش متنفر کنه:))
گیجم...
نمیدونم چیکار کنم؟
چی درسته چی غلطه؟
کاش از این سردرگمی در بیام زودتر...
حالا اینکه با حال خوب دربیام یا بد رو کاری ندارم!
هرچی به صلاحه همون میشه:))
هیچوقت به خدا اصرارر نکردم که بهش برسم
گفتم دوستش دارم،خیلی هم دوستش دارم ولی هرجور خودت فکر میکنی واسم بهتره
الانم همونو میگم...
پس فقط میخواام از این سردرگمی در بیام همین...
اصن نمیتونم عشق رو جزو دغدغه هام حساب کنم یعنی بدجورییی جزو دغدغه ها و درد هامه هااا ولی خجالت میکشم از این موضوع-_-
اینقدر همیشه مسخره دونستمش و اونایی که واسه عشق افسردگی میگرفتن رو سرزنش میکردم حالا روم نمیشه عشق رو جزو دردهام بدونم-_-
این پست توضیح دادم:     

 

http://noteb0ok.blogfa.com/post/40

راجبش نگید...

هر وقت ما اومديم تورو فراموش كنيم علی یاسینی آهنگ جديد داد-_-

 

 

 

نیازمندی ها

بارون بباره و منم هنزفری تو گوشم و آهنگ بارون سامان جلیلی و اهنگ منو بارون بابک جهانبخش و رضا صادقی هی پلی شه و بوی نم خاک بپیچه تو هوا و من همزمان به تو فکر کنم...
همون لحظه هم پی ام بدی یا زنگ بزنی!!
چقدر زندگی قشنگ میشه نه؟
همین الانم که دارم بهش فکر میکنم این قلب احمقم تند تند میزنه...
ولی شتر در خواب بیند پنبه دانه:))

 

خیلی زود دیر میشه...

میخوام دیگه بهش فکر نکنم...
البته نمیشه اصناااا:)
همیشه یکی اسمشو تو ذهنم داره داااد میزنه و خاطره هامون و قیافشو و اون لبخنداش و نگاهی که عاشقشم رو میاره جلو چشمم!!
ولییییی من میخواااام که بهش فکر نکنم حالا بشه یا نشه!!
من خودمو میشناسم این که بخوام احساسمو بهش اعتراف کنم غیرممکنه و اگر هم ممکن بود شرایطی که هست غیر ممکنش میکنه پس این گزینه رد میشه:))
گزینه های دیگه میشه و صبر و فراموش کردن و یا رفتن تو یه رابطه ی دیگه برای فراموش کردن و ساختن احساس جدید...
گزینه ی سوم بچگانه ترین و احمقانه ترین تصمیمه و من هنوز اونقدر به جنون نرسیدم که بخوام همچین کاری کنم
گزینه دوم هم فقط در حد گزینه است و واقعاااا با این شرایطی که من دارم اصن امکان پذیر نیست!
پس میمونه گزینه اول که خب اوکیه فعلا صبر میکنم ولی سعی میکنم که کمتر بهش فکر کنم و اهمیت بدم و از الان به خودم حتی آمادگی ازدواجش رو هم بدم که یوقت داغون نشم:))
اگرررر یه وقتی خواستم برم تو یه رابطه ای مطمئنم از رو لج و لجبازی نیس...
و هیچوقته هیچوقت آدم خیانت نیستم و وقتی رفتم تو یه رابطه این آدم رو از ذهنم خط میزنم حتی اگه قلبم خودشو تیکه و پاره کنه دیگه جایی برای اون تو زندگی من نیست:))
پس امیدوارم وقتی برنگرده که دیگه دیر شده باشه...
به دور از کلیشه به جمله ی:خیلی زود دیر میشه!شدیدا اعتقاد دارم:))

 

شایدم یجور تقاصه:)

من از اون دخترایی بودم که عشق رو مسخره میدونستن...
وقتی میدیدم تو این فیلما دختر یا پسره چجوری خودشونو به آب و آتیش میزنن برای کلمه ای به اسم عشق!!!خندم میگرفت...
میگفتم این همه آدم ریخته و میتونی از اون بهترشو پیدا کنی این لوس بازیا چیه؟
میگفتم شکست عشقی واسه این بچه ننه های بی غمه که از شدت آرامش و راحتی میخوان برای خودشون یک غم بتراشن واگرنه کشک چی؟پشم چی؟
به اونایی که میگفتن دلم میخواد بمیرم و دارم دق میکنم از دلتنگیو از این حرفا میخندیدم و میگفتم شما ها هم دل خجسته ای داریداااا این همه مشکل های جدی تر... آخه عشق؟؟؟از بین این همه آدم گیر میدید به یک نفر؟مگه مریضید:/
مامانم همیشه بهم میگفت هیچوقت اینجوری نگو خدا نکنه ولی خدا بدجور سرت میاره هاااا
منم بیشتر میخندیدم و میگفتم من و عشق؟اصن نمیشهههه
حالا میبینم که صد تااا ممکنه از نظر دیگران بهتر از اون باشن جلوم ولی من چشمام فقط اونو میبینه...
دوستام میگن وااای فلان پسره رو دیدید این شکلی بود و اون شکلی؟میگم من اصلا به صورتش دقت هم نکردم:))
حالا نوبت اون ها میشه که بخندن و بگن چطور میتونی اون حجم از جذابیتو نبینی و منم که میگم فدا سرم میخوام چیکار جذابیتشو و همزمان به اون فکر کنم...
مامانم راست میگفت خدا بدجور سرم آورده...
من دختر بی غمی نیستم:)تو زندگیم سختی زیاد کشیدم...
من با بدترین شرایط ها هم جنگیدم و تسلیم نشدم...مشکلات و دغدغه های زیادی داشتم و دارم
ولی بازم عشق برام یه درده:))حالا فهمیدم که عشق از بی غم بودن نیست...
عشق واقعا یه غمه!

 

ذهن عزیزم خفه شو^_^

بعلههه کاری که امروز باید انجام میدادم به اتمام رسید:))
من از اونام که وقتی اعصاب نداشته باشم نمیتونم اصلااا کار کنم ولی وقتی برم تو کارم دیگه یکی باید بیاد  من رو بکشه بیرون تا خفه نشدم
شاید بیشتر از یک ساعت نتونستم کار کنم چون به شدت دهنم درگیر بود...
دیدید میگن فلانی با قلبش عاشق شده و جدال بین مغز و قلبه؟
من الان ذهنمم انگار با قلبم دست به یکی کرده جدال خودم با مغز و قلبمه:/
چقدررر مظلومم آخه دلم برای خودم کبابه
خلاصه که به هر سختی بود تونستم 2 یا 3 ساعتی از قلب و مغز عزیزم مرخصی بگیرم و برم سراغ کارم و الحق دمم گرم گل کاشتم:))
خودشیفته هم خودتونید از تعریفیا باید تعریف کرد دیگه

 

میخندم با بغض با اشک اما فقط میخندم^_^

کلی فکر تو ذهنمه...
دلم خیلی گرفته
امااااااااااااا
من روز های سخت تر از اینم با موفقیت گذروندم:)
برررم به کارهام برسم که تنبلی بسه...
این آقای لجباز هم بالاخره سرش میخوره به سنگ اگه نخورد خودم میکوبم به سنگ هنوز منو نشناخته
والااا همش قرار نیس قربون قد و بالاش برم که:/
این قلب زبون نفهم هم هرچقدر میخواد بی قراری کنه من که نمیتونم از هدفم دور شم به خاطرش:/
چه دختر گلی داریم ما:))
من متعلق به همتونم

 

نوش دارو بعد مرگ فایده نداره...

یه مسافرت کاری بود که اونم بود...
همون موقع آهنگ جانم باش (اکثرتون شنیدید فکر کنم)اومده بود بیرون
منم که تو دلگیرترین حالت ممکن بودم:))
پیشم بود ولی دلم براش تنگ بود
نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه؟!
 

 

پ.ن:ادامش رمز داره:)

ادامه نوشته

کدوم روز تو سرنوشتمه...

یعنی میشه برسه اون روزی که بیام اینجا بنویسم دلتنگی و غم و صبر تموم شد و اون غرور و لجبازی مسخره رو جفتمون گذاشتیم کنار و الان بهم رسیدیم؟:))
یا اون روزی میرسه که بگم دیگه امیدی نیست به رسیدن بهش و شایدم یک ازدواج بدون عشق رو ترجیح بدم به این حجم سردرگمی که دیگه نوبت به تنبیه شدن اون برسه؟...

 

معذرت اگه مجبور شدی بری حق داری هرچی که بگی...

من و اون الان باهم رابطه ی بدی نداریم...به واسطه ی دوستای مشترک و کاری که داریم همش باهم در ارتباطیم و نمیتونیم باهم بد باشیم
ولی دیگه صمیمیتی که اون موقع داشتیم رو نداریم...
چند وقت پیش ی قضیه ای بود بچه ها میخواستن اذیتش کنن..

پ.ن:ادامش رمز داره:)

ادامه نوشته

....

کاش اونقدر قوی بودم که بیخیال غرور و شخصیتم میشدم و بهش اعتراف میکردم...
اما من خیلی ضعیفتر از این حرفام

 

بدون شرح...

کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند...

 

از خودم متنفرم:)

یادمه همیشه زیرچشمی نگاهش میکردم و نمیخواستم بفهمه...
وقتی هم که خودش مستقیم بهم نگاه میکرد خودم رو میزدم به اون راه که نمیبینمش!
نمیدونم چرا اینقدر مغرور بودم که علاوه بر اینکه نمیخواستم اون فکر کنه دوستش دارم خودمم میخواستم قانع کنم که دوستش ندارم:/
یک بار برگشت بهم گفت وقتی نگات میکنم میشه نگام کنی؟

پ.ن:ادامش رمز داره:)
 

 

ادامه نوشته

رفیق؟من منتظرمااااا:)

تووو همین حال گند دلتنگی که دارم...
وقتی به این فکر میکنم که ممکنه پایان این همه دلتنگی و صبر خوش باشه قند تو دلم آب میشه...
حتی تصور رسیدن بهش باعث میشه قلبم تند تند بزنه و نا خودآگاه لبخند بزنم:)
خدا میبینه مگه نه؟!میبینه این حالمو...
گفته بودم که صمیمی ترین رفیقم میدونمش دیگه؟!
خب رفیق صمیمی آدم هم قطعا خوشحالیشو میخواد مگه نه؟
شاید از نظر خیلیا اینکه خداااای خودمو یا به عبارتی خالق خودمو رفیق صمیمیم بدونم و اینقدر راحت راجبش حرف بزنم و سرش غر بزنم و ... گنااه باشه!
ولی من اینم...یه عمر اینجوری آرامش گرفتم از این به بعدم همینه:)
من با خدای خودم رفیقم و ازش برای خودم یه چیز وحشتناک نساختم که منتظره کوچیکترین خطایی کنم یا موهامو نپوشونم و چمیدونم نماز نخونم تا بندازتم تو آتیش و اینجوری کنه و اونجوری کنه و ...
حالا هرچی میخوان بگن من عقیدم عوض نمیشه:)
رفیق صمیمیم منتظره به وقتش خوشحالم کنه و این حس خوب رو بهم هدیه بده میدونم:))
اصن همین الان که یهو پر شدم از حس خوب و حال بدم کمتر شد رفیقم باعثشه و داره بهم لبخند میزنه:)

 

کاش پسر بودم...

اینجور وقتا هی با خودم فکر میکنم کاش پسر بودم...
بدون هیچ دغدغه ای میرفتم احساسمو میگفتم بهش:)
حتی اگه ردم میکرد میتونستم براش بجنگم بگم داره ناز میکنه...
نه اینکه بشینم یه گوشه و از دور دوستش داشته باشم و ذره ذره بمیرم:))
تو یک رابطه اگه دو طرف مغرور باشن حساب اون رابطه با کرام الکاتبینه:)
بعد از اون بحثا و دعواها!!مگر اینکه خدا دلش به رحم بیاد...

 

میترسم از روزی که برگردی نباشم...بین همین مردم ولی دور از تو باشم:)

دلم براش تنگه...
داشتم عطر تو حجت اشراف زاده گوش میدادم...الان عین چی بغض دارم:)
کاش بفهمم اخر این داستان خوشه یا نه!
بخدا اگه مطمئن بودم نمیرسم بهش یا دیگه این حس دو طرفه نیست خیلییییی احساس بهتری داشتم تا سردرگمی که الان دارم...

کجا برم که عطر تو تو این هوا نباشه
چشای خیسمو نذار اسیر گریه ها شه:))

 

سردرگمی

به خدا گفتم کاش یه جوری بشه که یا برسم بهش یا تموم شه این حس مسخره...
اینکه هروقت میبینمش باید عادی رفتار کنم خیلی مسخره است
اینکه میدونم لج کرد و الان با یکی دیگه دوسته عذابم میده
خیلی وقتا اومدم تمومش کنم همه ی این احساسو ولی هی یه کاری میکرد که...
حتی نمیدونم که اونم حسش متقابله یا نه؟
کاش زودتر این سردرگمی مسخره تموم شه!
چرا هروقت نگام میکنه حس میکنم یه چیزی میخواد بهم بگه؟
یه جوری با شکایت حرف میزنم که انگار یادم رفته مقصرم:)
بد باهاش برخورد کردم...
حقمه اگه نخواد چیزی بگه!
دوستش داشتم و فکر میکرد ازش متنفرم:)
حالا به جایی رسیدم که میگم نکنه اون متنفر شده؟
کم آوردم دیگه...