امروز برگشتنی یکی از آشنا هارو رو دیدم بعد سلام و اینا گفتم ااااا چقدر سگت نازه*_*
دیدم بغلش کرد و میخواد بده بهممم
گفتم نههههههه تروخدا من از دور دوسشون دارم:||||
ولی اینقده مظلوم و گوگولی بود سگش*_*
بعد اسمشو پرسیدم و گفتم دختره نه؟
جوابمو داد...
دوباره سگو اورد نزدیکممم
گفتم نهههههه:||||
میگفت بابا این کاری نداره که نگاش کن...
گفتم میدونم ولی میترسم،دست خودم نیس که:///
برای مامانم تعریف کردم میگفت:واسه همین همیشه اصرار داری که سگ بخری؟
گفتم نهههه من سگ پامرانین خرسی دوس دارم*_*
اونو اگه بخرم،غلط میکنممم بترسم
شده از ترس سکته کنم هم عیب نداره عادت میکنم:|||||
+ی سگ هست،اوایل که دیدمش پوست و استخون بود:(((
جوری که وقتی دیدمش گریم گرفته بود-___-خیلی بد بود...
حالا مامانم همون شب یکم جیگر و این چیزایی که خریده بود رو داد بهش
از اون موقع به بعد هروقت بارون میزنه یا گشنش میشه میاد زیر پنجره اتاقم که بالاش سقف و ایناس خیس نمیشه!
از ی طرفم همش غذا و استخون و اینجور چیزا مامانم یا وقتایی که من خونم میریزم براش که بخوره
حالا الان خوب شده...دیگه اونجوری پوست و استخون نیس که دلت خون بشه وقتی میبینیش
پسرخالم اون سری هی دستمو میکشید و داشت میبرد پیش سگه و میگفت ااا سگ نازنینت:|بیا برو ببین چه خوب شده و اینا
(اخه چند بار موهای پسرخالمو کفی کردم و پس گردنی بهش زدم و تهدیدش کردم که وقتایی که من خونه نیستم باید براش غذا ببره و تنبلی نکنه و اینا...واسه همین لجه یکم:D)
منم هی فحشش میدادم و بعدش میگفتم که تروخدااا ولم کن:||||
صد بار گفتم از دووووووور دوستش دارم...از دورررررر
مامانمم میخندید و بعد ی چشم غره به من میرفت و میگفت بی تربیتی دیگه،مثلا بزرگتره ازت:|
خب به عنممممممم که بزرگتره😒😒😒
سگه هم پوکر داشت نگامون میکرد:|||||
لابد با خودش میگفت اینا دیگه چه اسکلایین://