هولی فاکینگ شت!

دیدی چیشد؟:|

دختر عموم بارداره...

بعله!

همینی که یک ماه پیش عروسیش بود

یک ماهم نشده:|

قبل از عروسیش باردار بود فکر کنم

آخه پریودیش عقب افتاده بود

حالا این که کی باردار شد مهم نیس

مهم اینه که باردااااااااااره:|

پشمام ریخته:||||||||||||||||||||||

+خوشحالم؟

خیلی سعی کردم که خودمو ذوق زده نشون بدم ولی نتونستم و تهش با ی قیافه ی پوکر نگاشون کردم و گفتم:الان باید خوشحال شم؟

در کل هیچ حسی به این قضیه ندارم

 

++آره من بی احساس و بی ذوق ترینم

ولی همینه که هس:/

سلام یا خدافظ؟!

سلام سلااام^_^

خیلی زشت بود که بدون خدافظی رفتم نه؟!

این چندوقتی که نبودم اتفاقات زیادی افتاد

حالا اومدم خدافظی کنم

نه که برم کلا هاااا

اینقدرررر کار هام زیاد شده که نگو

میخوام کلا از همه چی دور باشم و فقط رو کارم تمرکز کنم

نمیگم اصلا نمیام

ولی مشخص نیس

با حال خیلی خوبی برمیگردم

قول

 

نمیتونی!

تو نمیتونی ی قلب شکسته رو دوباره بشکنی بیبی؛)))

بدجوری سوختیم ولی خب ته دیگمون مشتی شد

همش اشکا میخواد بیاد پایین دور و برو میپام
همش بینی گرفته انگار روزی دو بار میچام
چتم و هی همه چیمو همه جا جا میزارم
از همه آدما حتی دره دافا بیزارم

بُغضِ میخواد بشکنه هی خفت منو میچسبه
تا میخوام عادی باشم زرتی یهویی شکسته
قلبم هی تند میزنه بد بینم و بی جنبه
نمیفهمم فازشو وقتی یکی میخنده...

خاطرات تهران محاله یادم بره^^

فردا میرم تهران و رفیقامو میبینم

گفتتن نداره ولی واقعاااا دلم براشون تنگ شده*_*

واقعااااااااا

چقدررر ما تو تهران باهم خاطره داریم و حالمون خوبه*_______*

خاطراتی مثل نوشته های این پست^^کلیک

هرچقدر هم بعضی وقتا تنفر پیدا کنم نسبت به اطرافیانم یا بی اعتماد بشم

بازم نمیتونم از رفیقام بگذرم...❤️

ی چیز بگم؟!

خیلی دلم میخواد عنتربرقی رو هم ببینم

نه واسه دلتنگی و این عن بازیا:||

میخوام ببینم واقعا تونستم فراموشش کنم؟

یا مثل اون سری تا دیدمش همه ی زحمتام دود میشه میره هوا و همون آشه و همون کاسه-_-

خیلی میترسم که هنوزم همووووووووونقدر دوسش داشته باشم...

نکنه الان فقط دارم خودمو گول میزنم؟

اه اه بساطی داریمااا

هوف

نیم ساعته میخوام بخوابم ولی اینقدر قلبم درد میکنه که فقط دارم ماساژش میدم

و همچنان منتظرم زودتر این تیر کشیدنا و دردا تموم بشه تا کپه مرگمو بذارم ولی نمیشه و هرچی میگذره بدتر میشه:|||

لعنت بهش...

فسقلییییی*_*

دوستم بارداره

یادم نیس چی داشتم بهش میگفتم که یهو گفت:تا تو این حرفو زدی بچه تکون خورد*_*

منو داریییییی عین چی ذوق کردم

دستم رو گذاشتم رو شکمش

گفت دقیقا بچه همین جاییه که دستتو گذاشتی

نگم براتون که اون لحظه چه حسسسس خوبی داشتم

هی میگفتم یعنی الان ی فسقلی اینجاس؟

دلم ضعف رفته بود و هی قربون صدقه پسرش میرفتم^_^

واااای خدا خیلی خوبهههه خیلیییییی خیلیییییییی خیلییییییییییییییی*__________*

 

+رفیقم و مامانم و عمم داشتن راجب دوران بارداریشون و درد زایمانشون حرف میزنن

من به جاشون دردم گرفته بود،جدی جدی دردم گرفته بودااا:||

هی میگفتم توروخدا بسه دیگه نمیتونم بشنوم-___-

++برگشتنی ی جای نسبتا خلوت(به دور از تذکر:d)زدیم کنار اهنگ ماشینو زیاد کردیم!

رفیقم که بارداره و دیگه نمیتونه خیلی مسخره بازی دراره،منم هلاک بودم،دختر عمم هم به من نگاه میکرد

بابام و عمم دیدن هیچکی پایه نیس خودشون رفتن رقصیدن و مسخره بازی دراوردن و کم کم مامانم و شوهر عمم بهشون ملحق شدن

ما هم ترکیده بودیم از خنده😂😂😂😂

هر ماشینی هم رد میشد هی بوووووق میزد!

حس کرده بودیم که عروس داریم میبریم😂😂

+++عاااو نگفتم از کجا برمیگشتیم؟:d

از جنگل:))))

:|||

کلیک

یعنی چه فعل و انفعالاتی تو مغزم رخ داد که به حجلهههه گفتم غنچه؟:||

 

+عاشقتونم که هیچکدومتونم نفهمیدید

معلومه دل به وب نمیدیداااا😂

قاطی نوشت

داشتم کرم میزدم که برم بیرون

بابام اومده تو اتاق

میگه چقدر میمالی؟

هرچقدر هم بزنی چیزیو عوض نمیکنه و همونی هستی که بودی

بعدم هار هار خندید رفت بیرون:///

منم همونجا پوکر موندم:|||||||

حالا جالبش اینه که به جز مهمونی و مواقع خاص من اصن کرم پودر نمیزنم ...

ضد افتابم رنگیه!

با ی رژ:||||||

چه مالیدنی؟چه کشکی؟

حالا از این بگذریم... یکی از رفیقای بچگیمو دیدم

خیلی هم اتفاقی:|

یعنی یهو چشممون افتاد بهم،یکم همدیگه رو نگاه کردیم و شناختیم

باهم دست دادیم و اینا

و با ی لبخند احمقانه جفتمون هی بهم میگفتیم خوبی؟قربونت برم!چخبر؟فدات شم

خوشحال شدم دیدمت

عزیزمممممم چقدر عوض شدی

بعدم با همون لبخند احمقانه و همون دیالوگای تکراری(قربون صدقه)باهم خدافظی کردیم

خوبه اون موقع ها باهم کارد و پنیر بودیما:///

وقتی هم که از پیشش رفتم در پوکر ترین حالت ممکن بودم:|||

اگه یکی از رفیقام من رو اون لحظه با اون لبخند و اون حجممممممم از قربون صدقه میدید قطعا پاره میشد از خنده😂

قطعاااااااا

حالا بعدش دوباره چندتا دیگه از رفیقای قدیمیمو دیدم(خودمم تعجب کردم از این حجم رفیق دیدن:|)

یکیش هم شمارمو ازم گرفت:d

این هردوسال یبار ممکنه من رو ببینه و هردفعه هم ازم شماره میگیره تا دوسال بعد که میاد میگه چرا خبری ازت نیس؟من شمارتو ندارماااااا

به من شمارتو بده:|

ولی درکل بچه باحالیه خوشم میاد ازش:d

عنوانی نیس

داشتم میومدم خونه دیدم از این غنچه ها زدن و مراسمه ختمه واسه ی پسر حدودا 5/6 ساله

گند زده شد تو حس و حالم اصن-______-

حالا اومدم خونه یک ساعت تمااام داشتم داداشم رو میچلوندم

اونم هی تند تند بوسم میکرد میگفت به به چه خوشمزه ای آجی😂😍

همه خستگی هام در رفت*_*

البته بماند که بعدش وقتیی داشت شیرین کاری میکرد با کله کوبید تو کله من:||||

و هنوزم سرم درد میکنه://///

 

آیا از دور دوست داشتن عیب است؟!

امروز برگشتنی یکی از آشنا هارو رو دیدم بعد سلام و اینا گفتم ااااا چقدر سگت نازه*_*

دیدم بغلش کرد و میخواد بده بهممم

گفتم نههههههه تروخدا من از دور دوسشون دارم:||||

ولی اینقده مظلوم و گوگولی بود سگش*_*

بعد اسمشو پرسیدم و گفتم دختره نه؟

جوابمو داد...

دوباره سگو اورد نزدیکممم

گفتم نهههههه:||||

میگفت بابا این کاری نداره که نگاش کن...

گفتم میدونم ولی میترسم،دست خودم نیس که:///

برای مامانم تعریف کردم میگفت:واسه همین همیشه اصرار داری که سگ بخری؟

گفتم نهههه من سگ پامرانین خرسی دوس دارم*_*

اونو اگه بخرم،غلط میکنممم بترسم

شده از ترس سکته کنم هم عیب نداره عادت میکنم:|||||

+ی سگ هست،اوایل که دیدمش پوست و استخون بود:(((

جوری که وقتی دیدمش گریم گرفته بود-___-خیلی بد بود...

حالا مامانم همون شب  یکم جیگر و این چیزایی که خریده بود رو داد بهش

از اون موقع به بعد هروقت بارون میزنه یا گشنش میشه میاد زیر پنجره اتاقم که بالاش سقف و ایناس خیس نمیشه!

از ی طرفم همش غذا و استخون و اینجور چیزا مامانم یا وقتایی که من خونم میریزم براش که بخوره

حالا الان خوب شده...دیگه اونجوری پوست و استخون نیس که دلت خون بشه وقتی میبینیش

پسرخالم اون سری هی دستمو میکشید و داشت میبرد پیش سگه و میگفت ااا سگ نازنینت:|بیا برو ببین چه خوب شده و اینا

(اخه چند بار موهای پسرخالمو کفی کردم و پس گردنی بهش زدم و تهدیدش کردم که وقتایی که من خونه نیستم باید براش غذا ببره و تنبلی نکنه و اینا...واسه همین لجه یکم:D)

منم هی فحشش میدادم و بعدش میگفتم که تروخدااا ولم کن:||||

صد بار گفتم از دووووووور دوستش دارم...از دورررررر

مامانمم میخندید و بعد ی چشم غره به من میرفت و میگفت بی تربیتی دیگه،مثلا بزرگتره ازت:|

خب به عنممممممم که بزرگتره😒😒😒

سگه هم پوکر داشت نگامون میکرد:|||||

لابد با خودش میگفت اینا دیگه چه اسکلایین://

به به

شاید باورش براتون سخت باشه(چون برای خودم سخته:|)

الان پنج روزه که از شارژ کردن گوشیم میگذره و من هنوز 32 درصد شارژ دارم:///

دیگه خودم احساس بدی بهم دست داد و زدم به شارژ...

:|

:||

:|||

و همچنان :|||||||||||||||||||||||||||

نبینم ینی؟:(

اینجا کسی هست که مثل من سریال کره ای دوست داشته باشه؟*_*

داشتم سریال Lost رو میدیدماااا،بعد وسطش خسته شدم رفتم سراغ سریال کره ای*_*

خیلی باحال و خنگن خداییش*______*

البته الان یجوری کارشناس زیاد شده که ادم اصن جرات نمیکنه از علایقش بگه:|||||

ولی من چرا😂

حالا میخواستم سریال گابلین رو دانلود کنم ببینم

بعد دیدم وقتمو میگیره

هی باعث میشه تنبلی کنم تو کارام و برم فیلم ببینم

واسه همین گفتم بذارم برای دو هفته دیگه!

اگه کارام خوب پیش رفت به خودم اینو جایزه بدم:|||||😂

+ولی ببین الان هی دلم پیش این سریاله است:((

میتونم شبی یک ساعت براش وقت بذارماا ولی میترسم به 1 ساعت قانع نشم و نصف وقتمو بذارم برای سریال:||||||

 

:)

این روزا از چیز خاصی نمینویسم؟

چون چیز خاصی وجود نداره:|

همش سگ دو زدنه

حالا یکم وایسید

خیلی نمونده تا شرایط روبراه شه^_^

اونوقت یکم به خودم اجازه میدم که زندگی کنم...

قول میدم خب؟

خودم جان!

خیلی بهت مدیونم...

بخدا میدونم...چقدر حال خوب!چقدر خوش گذرونی...چقدر آرامش و خیالِ آسوده بهت بدهکارم

میدونم همیشه فقط باعث ناراحتی،بغض و گریه،حال بد،استرس و دیوونه شدنت شدم:))

ولی قول مییییییییییدم همشو جبران کنم

میدونی که میتونم مگه نه؟

+الان خیلی خستم و حس و حال هیچی نیس...نظراتو فردا تایید میکنم

بوس بهتون

اما بازم گلایی که باید چیده شن چیده میشن

اهنگ خار تتلو رو که گوش میدم همه ی مقاومتمو برای قوی بودن و دلتنگ نبودن از دست میدم-_-

 

+وی اهنگ *وای چقدر مستم من* ساسی را ‍‍‍‍ پلی میکند و همه ی چیز و همه کس را به پشم خود میگیرد^___^(مقاومت و دلشم گوه خوردن اگه بخوان ساز مخالف بزنن:d)

 

عجبا-_-

گفتم که موهامو تا شونم کوتاه کردم؟(الان جزو این دختر خطرناکا حساب میشم یا باس کوتاهتر شه؟)

مجبور شدم کوتاه کنم:(((((((((((((((T_T

این چندوقت اینقدر فشار و استرس روم بود که هم ریزش مو گرفتم هم پوستم داغون شده

هم دیگه وقت نداشتم به رژیم و ورزش برسم و حس میکنم یکم چاق شدم

و حالا نمیدونم کدوم یکی دردمو دوا کنم؟:|-_____-

بابامم هی من رو میبینه غر میزنه و بدتر میره رو مخم

امشب خسته و کوفته از سرکار برگشت

بهم گفت این چه وضعشه؟یک دارویی،پمادی چیزی گیرت نمیاد بمالی به صورتت؟شما که 24 ساعته ماسک میمالیدید به همه جاتون:|(من و مامانو میگفت:/)

گفتم ببین چقدر درگیرم دیگه،حس و حالی برای این قرتی بازیا ندارم

چپ چپ نگام کرد گفت برو یخ بیار بذار رو جوشت

منم قبلش یک ساعت داشتم ورزش میکردم هی نفس نفس میزدم واسه همین گفتم ولش کن حالا بعدا

دیگه تهش خودش رفت یخ اورد داد بهم گفت بذار رو صورتت ادم رغبت کنه که نگات کنه

:|||||||||||||

دوتا دونه جوش این حرفارو داره واقعا؟:||||||||||||

دارم دیوونه میشم؟

دلم میخواد سر همشون داد بزنم که خفه شید،خفه شیییید،خفه شیددددددددددددددد

 

این بمونه...

الان چه تاریخیه؟

تیر 1398!

شرایط چطوره؟

افتضاااح

ی مشت کرکس دورمو گرفتن و منتظرن:))

خودم چطورم؟

ولش کن...

میخوام چیکار کنم؟

آبان 99 که دهنشون کاملااااا سرویس شد میفهمن:)))))

 

بازم ایشششش

این متن رمز نداره ولی طولانیه و همش غرغره؛)))))

 

ادامه نوشته

چجوری یادم بره؟

هنوز ی عقده ای از بچگیام مونده که ی وقتایی خودشو نشون میده

اون گریه هام،ترس هام،التماس کردنا و زجه زدنام...

میدونم ی وقتایی به خاطر کینه ای که دارم تند میرم و عوضی بازی درمیارم

ولی دست خودم نیس

نمیتونم فراموش کنم اون روزارو

هرچقدر هم بگن پشیمونیم...

زخم هایی که به جسمم زدن خیلی وقته خوب شده

ولی روحم چی؟احساساتم چی؟:)))

 

حرف حق تلخه دیگه...

بهم گفت تو این مدت حتی به رفیقاتم اعتماد نکن چون...

منم دیگه مثل قبلنا ازشون دفاع نکردم

اینقدر خسته و ازهمه بریده بودم که خیلی راحت گفتم باشه:)))

بوس بهتون*_*

یادمه تا چند سال پیش،نزدیکای روز دختر که میشد مثل روز تولدم کلی ذوق داشتم و هی به بابام میگفتم نزدیکه هااااا

اونم میگفت خودم میدونم تو آروم بگیر،اگه روز دختر شد و من برات کادو نگرفتم بیا غر بزن... از الان شروع کردی؟

و خب با اینکه همیشه حواسم بود به این روزا بازم چند روز زودتر یهویی میومدن خونه و میگفتن روزت مبارک و کادومو میدادن بهم و من جدی جدی غافلگیر میشدم*_*

دیشب هم یهو مامان اومد خونه و کادومو داد و منم طبق معمول غافلگیر شدم:d

اما خب دیگه مثل اون موقع ها نیس که ذوق این روزا رو داشته باشم!

حتی چندسالی میشه که روز تولدم نه تنها خونه نیستم بلکه شهرمم نیستم و مشغول کارامم و به مسخره ترینو خسته ترییییین شکل ممکن روزم تموم میشه

من هنوزم همون دختر شیطون و پر ذوق و شوقم ولی دیگه همه ی این شیطنتا و ذوق و شوقا واقعی و از ته دل نیس...

حالا ولش کن قضیه رو هندی نکنیم:d

روزتون مبارک خوشگلاااااا

الهی به هرچی که دلتون میخواد برسید*_*

پسرا هم غصه نخورن:d

(چیز دیگه ای برای دلداری به ذهنم نمیرسه...شرمنده😂)

+جا داره ‏روز دخترو ب تمام دخترایی ک هیچوقت دختری نکردن هم تبریک بگم:)
همونایی ک ب خنده ی بلندشون گیر دادن،ب موهاو زیبایی صورتشون گیر دادن،به شیطنتاشون گیر دادن،ب بیرون رفتنشون گیر دادن،ب عاشق شدنشون گیر دادن و کلا به زنده بودنشون گیر دادن !!!
ب امید روزی ک هیچ دختری نگه کاش دختر نبودم❤️
#ناشناس

:))

سکوت کردم تا غرورم نشکنه

غرورم نشکست...

ولی قلبم نابود شد:)))

عن واسشون

کل زندگیمووو عین خر دویدیم که علاوه بر اینکه دستم تو جیب خودم باشه!از اونور هم کمک بابام باشم و اینقدرر کار نکنه

از ی جایی به بعد حس کردم علاقم به کارم اونقدری نیس که راضی باشم بخاطرش اینقدررر جون بکنم و اصن آرامش نداشته باشم و همش پر از استرس باشم و حالم بد باشه... ولی بخاطر خانوادم و خوشحالیشون و آرزو ها و هدف های خودم که خب اکثرش برمیگشت به پول و رفاه و استقلال!جا نزدم

حتی بچگی درست و حسابی هم نکردم

ولی هنوز نتونستم...

هنوز نشد اونقدری خوب بشه اوضاعم که به بابام بگم اینقدر کار نکن!تا الان این همه زحمت کشیدی از این به بعدشو استراحت کن

برای مامانم بدون دغدغه اینکه پول کم بیارم،بتونم سرویس طلا بخرم که ذوق کنه...

که خب 80 درصدش یا شایدم بیشترش برمیگرده به کشور عنی که توشم:))

کشورم عن نیس ولی دار و دسته ای که مسئولشن ریدن بهش...

هرکی که جانماز آب کشید و زر اضافی زد رو پولدار میکنن و بعدم میکنن شریک دزدیاشون و اونایی که واقعا عرضه ی ی کاری رو دارن واسه خودشون و برن به درک و اصن مگه مهمه؟!:/

20 درصدم تقصیر خودمه که اون موقعی که میتونستم از این گوهدونی برم بیرون حس وطن دوستیم گل کرد و موندم تا هنوزم نتونم ی نفس راحت بکشم و بگم آخیشششششششش تموم اون سختی ها کلا تموم شد:)))

و این روزا من به شدت حالم بده برای این قضیه ها و انگیزه هام دارن ته میکشن ولی هی به خودم میگم کم نیار،کم نیار،کم نیاااااار

 

لولو برو:)))

دیشب عروس و داماد رو دعوت کردیم

و خب بعد از پذیرایی و شام و اینا که مطمئن شدم دیگه مامان احتیاجی به من نداره:d

ما دخترا رفتیم تو اتاق و کلی بزن و برقص راه انداخته بودیم(مجردا البته:d)

به این دوتا متاهلمون هم تعارف زدیمااا ولی  خب کی پیش شوهراشون میموند که لولو نخورتشون؟:|||

حالا چندماهی طول میکشه تا بفهمن لولویی در کار نیس و عیبی نداره اگه جمع مردونه رو ول کنن و اونجا تنهایی به مگس پرونی مشغول نشن

دختر عمو کوچیکم ی لحظه رفت بیرون و اومد تو اتاق میگفت صداا هامون کاملا واضح میاد

حالا ما راجب چی داشتیم صحبت میکردیم؟:))))))))

مشخصه دیگه😂😂

خلاصه که کلی مسخره بازی دراوردیم و رقصیدیم و فیلم گرفتیم و...

و به شدت خوش گذشت*_*

+اگه فاطمه دارید تو اقوام،اهنگ فاطی تتلو گزینه خوبی برای مسخره بازیه:)))))))

++شوهر دخترعموم اولین بار که اومده بودن خونمون به مامانم گفت:عمو اینقدر من رو جون به سر کرد تا برادر زادشو بده بهم،خیلی دلم میخواد بدونم دخترشو به کی میخواد بده و چجوری راضی میشه که بده؟طرف رو به غلط کردن میندازه فک کنم

حالا این چندوقت که با من اشنا شده فکر کنم مطمئن شده از این قضیه که حالا حالا ها شوهری در کار نیس و من اصن ی جا بند نمیشم و نمیتونم ی ادم دیگه رو کنارم تحمل کنم:d😂😂

+++چندوقت پیش ی سوتی دادم پسرعموم از اون موقع تا الان دهنمو سرویس کرده،تا منو میبینه سریع به روم میاره

هر سری هم خلاقیت به خرج میده و با مدل های مختلف به روم میاره!زنشم عین خودشه...هار هارمیخنده همراهیش میکنه:/

بساطی داریماا

چند شب پیش خواب دیده بودم با دوست پسرم ازدواج کردم در حالی که اصن راضی به ازدواج نبودم و تو رودروایسی اینکارو کردم:|||||||||||(رودروایسی برای ازدواج؟اونمممممم من:/)

حالا تو خواب هم داشتم خودمو قانع میکردم که زشته اگه بگی نه!در عوض کلی پول داره عیب نداره😂

همون شب هم بابام خواب دیده بود که چند نفر خفتم کردن و....:))))و تیکه تیکم کردن و از همین چیزا:|||||(فیلم جناییِ انگار)

من از اولش که داشت برای مامان تعریف میکرد که خواب دیده و هی میگفت خیلی بد بود و اینا

حدس زده بودم ی چیزایی هی بهش علامت میدادم که نگوووووووو

دیدم نمیگیره از روش دیگه ای استفاده کردم و میگفتم میدونستید اگه خواب بد رو تعریف کنید اتفاق میوفته واقعا؟

ولی گوش نداد و تعریف کرد:///

حالا من چند هفته ای بود که رو مامانم داشتم کار میکردم واسه ی سفر کاری که میخواستم برممم

چون اصنننن جای امنی نبود و یکم خطری بود راضی نمیشد

میگفت دوتا دخترید اونجا خفتتون میکنن و اینا

من داشتم کم کم راضیش میکردم که بابام خواب دید:|||||||||||||

اونم همون موقع بهم گفت اگه خودتو بکشی هم نمیذارم هیچ گورستونی بری-_-

واقعا؟!

بهم میگه بی احساسی...

هیچی برات مهم نیس!

میگه تو نمیفهمی عشق و دوست داشتن چیه...

منم خندیدم:))

خب خب خب:))))

یوقت فکر نکنید من از این عن بازیه عقب موندماااا

اتفاقا اون موقع که مد شده بود چون رفیقام درست کرده بودن و برام فرستادن منم درست کردم

الان تو وب الی دیدم اینو ،گفتم برای شما هم بذارم ی کوئیزی ازتون بگیرم و شاگرد زرنگامو مشخص کنم😂😎

خلاصه که ببینم چه میکنید:

کلیک

+نمیدونم چرا:|ولی نیازمند به فیلترشکنه:)))))

 

درود

من همیشه ظاهرا بیخیال و بی تفاوت بودم

ولی خیلیییییی خیلییییییی به نظرات دیگران راجب خودم اهمیت میدادم!

هی اینکارو نکنم که پشتم حرف نباشه شر بشه و اونکارو نکنم و...

و از خودم به شدت نفرت داشتم ینی از هرچیزی که بهم مربوط میشد!از قیافه و هیکل گرفته تا شخصیت و اخلاقم

بخاطر همه ی اینا اعتماد به نفسم زیر صفر بود

حالا چرا فعل گذشته؟!

چون چندوقتیه که دیگه اینطور نیس!

دیگه از هیکلم بدم نمیاد و اگر هم ی وقتایی میخوام لاغر بشم فقط واسه خودمهههه و حتی اگه این اتفاق هم نیوفته خودمو دوست دارم

قیافمو دوست دارم و دیگه هر دقیقه نمیرم جلو اینه بگم اه اه و دنبال ی مشکل بگردم تو صورتم

نظرات دیگران تا جایی که میشه به عنمه و خودمو اذیت نمیکنم بخاطرشون

البته خب نمیگم اون حس های بدِ قبلا کاملا رفع شده،ولی خیلییییییی کم شده

به خاطر بی حوصلگی الانم رابطمو با دوستام کم کردم و اصلا هم برام مهم نیس که پشتم چی ممکنه بگن!

وقتی حال ندارم،لزومی نداره خودمو اذیت کنم

و به خاطر همه ی اینا این روزا راضیم از خودم*_*

اوف:|

من اینقدر این چندروز درگیر جشن و اینا بودم که اصن از هیچییییییی خبر نداشتم!

ی جریانی رو همینجوری شنیدم و سریع به رفیقم با کلی ذوق پی ام دادم که تبریک میگم و این حرفا و بعدشم ی سوال پرسیدم ازش

دیدم بعد چندساعت رفیقم فقط ی قلب فرستاده:|

اصن نگم که شکلی شدم:|

آخه این رفیقمم اونجوری نیس که بگم عن بازی درمیاره و اینا

ولی چون حوصله نداشتم قضیه رو منتقل کردم به کتف چپم و بیخیال شدم:D

حالا فهمیدم که یکم دیر تبریک گفتم و ی سری اتفاقات گند و بدشانسی پیش اومده که الان رفیقم به شدت اعصابش خرابه و اوضاعش هم اصن خوب نیس و تبریکی وجود نداره!

الان میگم بازم دمش گرم اون ی قلب رو فرستاد:|من بودم بلاک میکردم اصن-_-

حالا موندم چیکار کنم؟ولش کنم تا خودش بتونه قضیه رو هضم کنه یا سعی کنم بهش دلداری بدم؟:/

بنده خدا خیلی شانس گوهی داره...حتی از منم بد شاااانس تره:||||||||||

+ی چیزی رو جدیدا فهمیدم...همونطور که اگه دستای احسان علیخانی رو ببندی نمیتونه حرف بزنه!اگه از منم کلمه هایی مثل:عن،گوه،فاک،اصن،ینی و اموجی پوکر رو بگیری نمیتونم حرف بزنم:D