نمیفهممشون

جلوی خودم رو بگیرم تا اشکم نریزه؟

بگم چیزی نیس،خوبم

ولی به ولله که خوب نیستم

تا کی من جررررررررررر بخورم

تا کی من پارررررررره شم تا برسم به هدفم

تا از همه جلوتر باشم که هیچکیییی نتونه جلوی من ادعایی داشته باشه

ولی بازم نا حقی باشه؟

بازم همه بنده ی پول و سلیطه بازی یکی دیگه باشن؟

به چیههههههههه این کشور نکبت من دل خوش کردم؟

به اینکه هر گوهی میخورم برای کشور خودمه؟

ای گور باااااااااابای این کشور و جیره خوراش!

ای لعنت به همشون

اگه خدایی هست

اگه وجووووووود داره و میبینه چقدرررررر امروز حالم بده

بدونه که نمیبخشم!

من که کم نمیارم

من که کنار نمیکشم

برعکس!

قراره بدجور دهنشونو سرویس کنم

ولی نمیبخشم

اگه کسی اون بالا هست که میبینه،میسپرم به خودش...

:)

این روزا از چیز خاصی نمینویسم؟

چون چیز خاصی وجود نداره:|

همش سگ دو زدنه

حالا یکم وایسید

خیلی نمونده تا شرایط روبراه شه^_^

اونوقت یکم به خودم اجازه میدم که زندگی کنم...

قول میدم خب؟

خودم جان!

خیلی بهت مدیونم...

بخدا میدونم...چقدر حال خوب!چقدر خوش گذرونی...چقدر آرامش و خیالِ آسوده بهت بدهکارم

میدونم همیشه فقط باعث ناراحتی،بغض و گریه،حال بد،استرس و دیوونه شدنت شدم:))

ولی قول مییییییییییدم همشو جبران کنم

میدونی که میتونم مگه نه؟

+الان خیلی خستم و حس و حال هیچی نیس...نظراتو فردا تایید میکنم

بوس بهتون

این بمونه...

الان چه تاریخیه؟

تیر 1398!

شرایط چطوره؟

افتضاااح

ی مشت کرکس دورمو گرفتن و منتظرن:))

خودم چطورم؟

ولش کن...

میخوام چیکار کنم؟

آبان 99 که دهنشون کاملااااا سرویس شد میفهمن:)))))

 

چجوری یادم بره؟

هنوز ی عقده ای از بچگیام مونده که ی وقتایی خودشو نشون میده

اون گریه هام،ترس هام،التماس کردنا و زجه زدنام...

میدونم ی وقتایی به خاطر کینه ای که دارم تند میرم و عوضی بازی درمیارم

ولی دست خودم نیس

نمیتونم فراموش کنم اون روزارو

هرچقدر هم بگن پشیمونیم...

زخم هایی که به جسمم زدن خیلی وقته خوب شده

ولی روحم چی؟احساساتم چی؟:)))

 

حرف حق تلخه دیگه...

بهم گفت تو این مدت حتی به رفیقاتم اعتماد نکن چون...

منم دیگه مثل قبلنا ازشون دفاع نکردم

اینقدر خسته و ازهمه بریده بودم که خیلی راحت گفتم باشه:)))

عن واسشون

کل زندگیمووو عین خر دویدیم که علاوه بر اینکه دستم تو جیب خودم باشه!از اونور هم کمک بابام باشم و اینقدرر کار نکنه

از ی جایی به بعد حس کردم علاقم به کارم اونقدری نیس که راضی باشم بخاطرش اینقدررر جون بکنم و اصن آرامش نداشته باشم و همش پر از استرس باشم و حالم بد باشه... ولی بخاطر خانوادم و خوشحالیشون و آرزو ها و هدف های خودم که خب اکثرش برمیگشت به پول و رفاه و استقلال!جا نزدم

حتی بچگی درست و حسابی هم نکردم

ولی هنوز نتونستم...

هنوز نشد اونقدری خوب بشه اوضاعم که به بابام بگم اینقدر کار نکن!تا الان این همه زحمت کشیدی از این به بعدشو استراحت کن

برای مامانم بدون دغدغه اینکه پول کم بیارم،بتونم سرویس طلا بخرم که ذوق کنه...

که خب 80 درصدش یا شایدم بیشترش برمیگرده به کشور عنی که توشم:))

کشورم عن نیس ولی دار و دسته ای که مسئولشن ریدن بهش...

هرکی که جانماز آب کشید و زر اضافی زد رو پولدار میکنن و بعدم میکنن شریک دزدیاشون و اونایی که واقعا عرضه ی ی کاری رو دارن واسه خودشون و برن به درک و اصن مگه مهمه؟!:/

20 درصدم تقصیر خودمه که اون موقعی که میتونستم از این گوهدونی برم بیرون حس وطن دوستیم گل کرد و موندم تا هنوزم نتونم ی نفس راحت بکشم و بگم آخیشششششششش تموم اون سختی ها کلا تموم شد:)))

و این روزا من به شدت حالم بده برای این قضیه ها و انگیزه هام دارن ته میکشن ولی هی به خودم میگم کم نیار،کم نیار،کم نیاااااار

 

I can

هروقت با مامان میشینیم راجب گذشته ها حرف میزنیم،چند سااال پیش...

دلم میگیره از اون همه سختی

از ی طرفم با خودم میگم:نگاااه کن اون روزای افتضااااح هم تموم شد و الان اوضاع خیلی خیلی خوبه،غصه چیو میخوری؟

واقعا راسته که میگن خدا هر دردی که بهت میده صبرشم بهت میده...

حتی نمیتونم اون روزا رو تصور کنم برایِ الان خودم

دیگه اونقدر قوی نیستم که بتونم از پسش بربیام

قراره چند سااااال دیگه هم بگم این روزای نسبتا سخت هم تموم شده و دیگه همه چی همونجور شد که من میخوام؟^^

در مقابل اون سختی هایی که تحمل کردم الان هیچییییییییی نیس،هیچی!

میخوام دیگه اینقدرر الکی فکر و خیال نکنم

من از پس بدترین روزاا هم براومدم،الان که چیزی نیس^^

 

میشه بغلم کنی؟

ادامه نوشته

پاشو...

ولی تو تو همه ی روزای بد و گندت دووم آوردی و رفتی جلو

 

اوضاع رو بهتر کردی و جنگیدی و دست نکشیدی:)

الانم همین کارو کن

میدونم سخته و  دیگه خسته شدی

اما 75 درصد راه رو رفتی

حیفه بیخیال بشی...

حالا دوتا گزینه جلوته

اولیش اینه که بازم قوی باشی و بجنگی

دومیش اینه که تسلیم شی و مثل ی دختر ضعیف بشینی ی گوشه و غصه بخوری

ولی یادت بمونه رویات چیه:))

میخوای چیکار کنی با آرزوهات؟

یکباااار دیگه سعی کن که بشه

یکبار دیگه دستتو بگیر به زانوهات و  پاشو

اگه بازم نشد تمومش کن و گزینه ی دوم رو انتخاب کن!

هوووم؟

+قرارمون چی بود؟

قرار بود بشی اون دختر قوی و مستقل که بقیه نیاز دارن بهش نه اون به بقیه

تا اون موقع حق نداری به جز بابا رو هیچ مردی حساب باز کنی و بهش تکیه کنی حله؟

این روزا رو نباید یادم بره...

بغض داری؟ اروم نیستی؟ دلت براش تنگ شده؟

حالا یاد لحظه ای بیفت که اون همه ی
بیقراری های تو رو دید...اما چشاشو بست و رفت...!

 

دبه ترشی رو بخرم یا زوده؟:d

اوممم ی چیزی بگم

این چند وقته که همه ازدواج کردن داشتم فکر میکردم اگه یهویی همه چی خوب شد و رابطمون درست شد من آیا حاضرم با همین شخصی که اینقدرررر دوستش دارم هم ازدواج کنم یا نه؟

و خب فکر میکنم جوابم نه بود:))

میدونید کی به این موضوع فکر کردم؟وقتی که تو جشن دختر عموم داشتم سر به سر اون و زن پسرعموم میذاشتم و یهو زن پسرعموم گفت ایشالله قسمت خودت بشه با فلانی...

ولی من حتی با همین فلانی هم مطمئن نیستم که ازدواج کنم یعنی این که دوستش دارم رو کافی نمیدونم

میدونید من فکر میکنم واسه دوستیه که فقط دوست داشتن کافیه ولی واسه ازدواج این اصلا کافی نیس...

باید ببینم من میتونم با اخلاقاش برای ی زندگی مشترک کنار بیام؟با عقایدش با خانوادش و...

و حتی اگه دیوانه وار هم عاشق کسی باشم و حتی اگه تمام معیار های من رو داشته باشه قبل از عقد ازش تعهد میگیرم که حق نداره با کارم مخالفت کنه و این موضوع خیلیییی برام مهمه

شاید این همه حساسیت درست نباشه و آخرش به خاطر این اخلاقم بترشم

ولی واقعا دست خودم نیست و وقتی میبینم اطرافیانم اینقدر سطحی فکر میکنن و جواب بله رو میدن و زودی عقد میکنن نمیتونم درک کنم...

مادرم همیشه میگه تو زیادی حساسیت به خرج میدی و آخرشم جوری عاشق میشی که عقلت به اینا نمیرسه...

شایدم راست میگه و ممکنه آخرش این حرفام فقط در حد شعار بمونه و وقتی رابطم باهاش اوکی شد اصن به اینا فکر هم نکنم-_-

+اینارو نوشتم که عقاید این روزامو یادم بمونه و وقتی که ازدواج کردم بیام ببینم چند درصد بهش عمل کردم و چند درصدش در حد شعار موند

++خیلی این وبلاگ نویسی رو دوس دارم چون علاوه بر اینکه نوشتن آرومم میکنه این نوشته ها برام میمونن و تبدیل میشه به ی دفترچه خاطراتی که قرار نیس گم بشه یا ترس اینو داشته باشم که  ی وقت یکی از دوستام یا اقوام بخونه و...:)