رفتم یک پیراهن گرفتم اینقده دوستش دااااارم*_*
اصن چشمام فقط اونو دید:d
از دیشب تا حالا من و مامانم و عمم هی باهم داریم بحث میکنیم که چی بپوشیم واسه جشن؟
مامانم هی میگه خب پیراهن دیگه!
منم هی شک دارم میگم نکنه اصلا تیپمون با محیط اونجا سازگار نباشه و خب باهم هماهنگ نباشیم-_-
اصلااا نمیدونیم آخه جشنش چجوریه؟
خانواده داماد میگیرن جشنشو دیگه ما هم اصلا در جریان نیستیم
خلاصه که صبح عمم پی ام داده که نرید لباس اسپرت و از اینجور چیزا بگیریدااا  مهم ماییم که هممون داریم لباس مجلسی میگیریم بقیه هرچی میخوان بپوشن:/
یادتونه هفته قبل گفتم که احتمالا کار پیش میاد و نیستم؟
کنسل شد کارم و خب هستم:||
الانم اصلا ناراحت نیستم:/
ی دختر عمو مگه بیشتر دارم؟*_*
بعلهههه که بیشتر دارم
یک عدد دختر عموی کوچیکتر هم دارم فقط خواستم قضیه رو احساسی کنم:d
برای جشن عقد پسر عموم هی به هم میگفتیم:دوماد چقدر قشنگه عروس مبارکش باد
حالا برای این جشن برعکسه:عرووووس چقدر قشنگه دوماد مبارکش باد^_^

 

پ.ن:مشخصه هیجان زده شدم و دارم چرت و پرت مینویسم یا زیاد هم تابلو نیس؟-_-
پ.ن2:من اینقدررر عروسی اقوام درجه یک رو دوس داااارم بعد جشن عقد پسرعموم هی به همه میگفتم خب برید ازدواج کنید ما بیایم برقصیم دیگهه یعنی چی میشینید ور دل من؟
اونا هم میگفتن تو و فلانی(همین عروس خانوم)از ما بزرگترید و ما باید غر بزنیم که ازدواج کنید و من خفه میشدم:||
پ.ن3:عاااوو الان بزرگترین نوه ی مجرد من شدم یعنی؟چه جذااااب*_*