دیش دارادیدام ماشالله:D

تولد داریم و من باید حموم برم،لباس انتخاب کنم وبه این فکر کنم با موهام چیکار کنم و کادو بخرم و...

اما خب کار دارم:||||||

حالا تولد خانوادگیه همچینم احتیاج به قرتی بازی نیس:d

لاک مشکیم هم تموم شده و هی یادم میره بخرم و من اصننننن دلم نمیخواد هیچ لاک دیگه ای جز این رنگ بزنم:|

ولی خب امشب باید خودمو به ی بنفش قانع کنم دیگه؟

کادو رو هم پول میدم به مامان که بره بخره(چون  خودش بیرون کار داره)

و حموم هم باشه برای غروب که یدفعه آماده بشم

دیگه چی میمونه؟:))))))))))

هیچییییی

ایزی ایزی تامام تامام^_^

ای بابا

دوستم با دوست پسرش عکس گذاشته بود درحالی که به همدیگه لم داده بودن و اینا با ی متن عاشقانه

مامانمم استوریشو ریپلای کرده تبریک گفته نامزدیشونو

این احمقم گفته:نه خاله جون!ما خانواده هامون در جریان نیستن خودمون نامزد کردیم(ّبا خنده)

واقعا چی فکر کرده با خودش رو نمیدونم:|

اخه اینجا کدوم خانواده ای این مسائل براش عادیه که این دومیش باشه

هرچند مامان من خداروشکر از اونا نیس که بخواد پشتش حرف بزنه یا خبر چینی کنه و از این عن بازیا که بخواد برای رفیقم شر بشه:)))))

ولی خب تا دلت بخواد این و بابا رفتن رو مخم و نصیحت غیر مستقیم و مستقیم کردن:|

با تمام عشق و علاقه ای که بهشون دارم ولی کاش میشد بهشون گفت:چی میشه از ما جوونا بکشید بیرون و اینقدر باید و نباید نکنید تو چشممون؟

ولی فقط با گفتن جمله  ی:وااااااو تحت تاثیر قرار گرفتم

مکان رو ترک کردم:))))))

فکر تو پیرم کرد...

امشب عصبی و ناراحته!

امروز روز بدی بود براش...

الان خوابه؟داره سیگار میکشه؟خیلی عصبیه؟

وقتی خیلی عصبیه قیافش جوری میشه که پشمات میریزه از ترس:)))))))

البته که من اون موقع هم قربونش میرم...

هووووووف

کاش حالت خوب باشه بیشعور

کاااااااش...

گیس بریده:|

امشب یهو به مامان اینا گفتم میرم خونه خاله

کرک و پرشون ریخت ی لحظه:d

فکر و خیال داشت خفم میکرد نمیتونستم هیچکاری کنم،خواستم برم اونجا ذهنم کلا دور شه

اونا هم گفتن خب پس ما هم میایم دیگه

رفتیم اونجا...

حالا همه داشتن فیلم میدیدن،حرف میزدن و میخندیدن(بعله،همزمان همه ی این کارا رو انجام میدادن😂)

من دوباره رفتم تو فکر

حواسم نبود...کل موهامو هی میپیچوندم هی گیس میکردم،باز میکردم و دوباره...

موهای جلومو هم کلشو یدونه گیس کردم:|

شبیه این اسکلا😂

یهو سرمو گرفتم بالا دیدم همه با خنده دارن منو نگاه میکنن

شوهرخالم به موهای جلوم اشاره زد گفت:الان اینجوری مد شده؟😂

خندیدم

گفت:ازتون بعید نیست:|

+دقیقا این روزا وقتین که باید نهایت لذت رو از کنار خانوادم بودن ببرم چون چندوقت دیگه معلوم نیس هر چند وقت یبار بتونم ببینمشون!

اما قدر نمیدونم که:(((((

باغ

دیروز مامان اینا رفتن باغ

به منم گفتن بیا گفتم حوصلشو ندارم

اما اینقدر اصرار کردن که نتونستم بپیچونم

مامان هی میگفت:شاید یکم حال و هوات عوض بشه

و خب وقتی رفتم راضی بودم از رفتنم:))))))))

هنزفریمو برده بودم که قدم بزنم و اهنگ گوش بدم که دیدم علاوه بر اینکه شارژ گوشیم اخراشه

یکی از سیمای هنزفریمم سوخته:||||||||(تکرار میکنم:هنزفریم سوخته...عمق فاجعه رو حس کنید!)

منم رفتم ی قسمت دیگه ی باغ

ساکت و خلوت بود،واسه همین صدای پرنده ها با صدای باد و خش خش برگ ها خیلی آرامش میداد بهم:))))))))))))))))))

و خب خوشحالی آخر هم وقتی بود که کلی تمشک جنگلی خوردم(لعنتیای خوشمزه*_*)

تهش هم داداشم اومد پیشم که توروخدا بیا باهم مسابقه ی دو بذاریم...

بنابر این کلی هم دویدیم

خلاصه که دوست داشتم اون یکی دوساعت رو:)

+مطمئنم که مامان فهمیده این روزا دردم چیه
عجیب هم نیس

اولین بار نیست که نگفته میفهمه من چمه

اما خب اصن خوشم نمیاد از اینکه میفهمه!

گودزیلا

دیروز بعد از یک سال رفتم پیش رفیقم:)))))))))

اینقدررر دلم براش تنگ شده بود که نگو

بین حس و حال گوه این روزام،واقعا لازمم بود:D

+ی خواهر کوچیکتر داره تتلیتیه

وقتی خواهرش بهم گفت

من به رفیقم گفتم:فکر نکنم تتلو گوش دادن برای سنش مناسب باشه هااا

اونم گفت:من؟همه چیوووووو میدونم

فحشاشم از حفظ میتونم برات بگم:|

بعد ی بطری پیدا کرده بود اول فکر کرد شربته یکم خورد فهمید مشروبه،ی مداد هم به حالت سیگار گرفته بود دستش با رفیقش اومده بود تو اتاق پیش مامیخوند:هم دود داریم هم هست الکل همه چی مسخرست در کل:|

فقط تونستیم جیغ بزنیم که اون کوفتی رو ببر بذار سرجاش:))))))))

واهااای*_*

رفیقم رفته بود سونوگرافی

برام فیلم گرفته از صدای قلب بچه و اون دستگاهه که نشونش میده(نمیدونم چیه:/)

غشششششششششش کردم براش*_*

کاش زودترررر به دنیا بیای جیگررر خاله^_^

احمقانه:/

دیشب ی خواب گندی دیدم که نگم اصن:|

تو خوابم خانوادم به زور شوهرم دادن(از این سنتیا)

و من کلا داشتم گریه و جیغ و داد میکردم

تهش هم فرار کردم و اینا

پشمامم ریخته بود از اینکه بابای من همچین کاری کرده:/

هی با بغض میگفتم بابا؟تو که اینجوری نبودی...(دلم برای خودم سوخت😂)

از خواب که پریدم  چند دقیقه ای طول کشید تا هضم کنم

بعدش فقط میخندیدم:)))))))))))

حالا الان بابا و مامان اومدن خونه و با ی قیافه خیلی ناراحتی میگن فلانی دخترش کلاس هشتمه و دهنش بو شیر میده! هم شوهرش دادن هم بعد ی ماه عقد باردار شده و چقدر گناه داره و اینا

برم بهشون بگم شما هم دیشب به زور داشتید یدونه دخترتون رو شوهر میدادید؟:)))))))))))))))))))))))))

+شما هم از این خواب چرتا میبینید یا من مشکل دارم؟

نه به رنگی شدن

رژ لب ویتامینه زده بودم

صورتی خیلی پررنگیه*_*

بابام اومد خونه

گفت:کجا میخوای بری اینقدررر رژ لب زدی؟

گفتم جایی نمیرم که،ویتامینه است

گفت:این دیگه چه مدلشه؟هرروز میام خونه ی چیز جدید میبینم ازتون

ی روز زرد میشید،ی روز سیاه میشید،ی روز سبز میشید(اشاره به  ماسک ها:|)

+دل پُری داشت:))))

من واقعا متاسفم:)

آخیییی:(

با اینکه این چندوقت اصن جلوی خانوادم ناراحتیمو به روم نیاوردم ولی خب قطعا مامانم میفهمید ی چیزیم هست و حوصله ی جمع رو ندارم

حالا از دیشب تا حالا سعی کرده بودم پر انرژی تر باشم یا وقت بیشتری باهاشون بگذرونم

دیشب که میگفت چیشده کیفت کوک شده؟گفتم مگه بد بودم؟

گفت:هرکی رو بتونی گول بزنی منو نمیتونی که!

امروز هم اومد پیشم کلی باهام حرف زد و کارهایی که میخواست براش انجام بدم رو گفت و بعد گفت:معلوم نیس تا کی اینقدر خوب میمونی،هر لحظه ممکنه اوقاتت تلخ بشه

خیلی شرمنده شدم...

به خاطر یکی که دلمو شکونده دارم کسی رو که همه ی زندگیشو عاشقانه به پام ریخته رو دائم نگران میکنم:)))

خوددرگیری

یعنییی هرچی رفیق دارم یا تهرانیه یا کرجی:)))

تو شمال فقط یدونه رفیق دارم که الانم ایران نیس...

البته منظورم رفیقه هااا

واگرنه دوست که خب هرکسی خیلی زیاااد داره:d

و خببببب ی وقتایی به شدت به مشکل برمیخورم

و الانم جزو همون وقتاس🤦🏻‍♀️

+از ی طرف دلم برای تهران تنگ شده

از ی طرف دیگه هم به خودم میگم گمشو بابا

چندوقت دیگه ارزو به دل شهر خودت و این همه قشنگیش میمونی و لحظه شماری میکنی تا برگردی-_-

من موندم کدوم شمالی دلتنگ تهران میشه آخه؟

منننننننننن:|

میرم اونجا دلتنگ شمالم،میام شمال دلتنگ اونجا:d

انگار خدا ایندفعه نمیرسه خوب موقع:)

خودم اصلا شرایط روحی خوبی ندارم

دیگه دعوای مامان و بابا رو نمیتونم تحمل کنم

+دلم میخواد برم رو تراس یکم لذت ببرم از هوا

چاییمو با همون شکلات سبزه که دوست دارم بخورم

آهنگ شایع یا علی سورنا رو پلی کنم

شایدم سیاوش قمیشی؟

بعد جواب تک تک رفیقامو بدم

بعدددددددد داداشمو محکم بغل کنم و ببوسم

بهشم تاکید کنم که داداش،قول میدی به آجی که هیچوقتتتت دل هیچ دختری رو نشکنی؟

بعدشم هی نمک نپاشی رو زخمش تا مطمئن شی که داره درد میکشه؟

داداش،با خواهر خودت همین کارو کردناا

دل خواهر خودتو بدجور شکوندنااا تو نکن اینکارو خب؟

زندگی رو به خواهرت زهر کردن،خنده هاشو تلخ کردن

تو یوقت اینکارو با کسی نکنیاا:)

البته اون که الان نمیفهمه...

شاید براش بنویسم همه اینارو

و در آخر دوباره برم تو تراس و خودمو پرت کنم پایین

بوممممممم و تموم:))))))

شاید این همه خستگی و غم تموم شه

اما بعد به این فکر میکنم که اون موقع دیگه حتی خدا هم دوستم نداره...

بعدشم

تقصیر مامان و باباست که من کم آوردم؟که من خستم؟که دیگه انگیزه هام دارن ته میکشن؟

اوناا که همیشه حمایتم کردن

یا مثلا تقصیر مامان و باباست که یکی دیگه اذیتم کرده و دلمو شکونده؟:)))

نه!

پس دلم گوه خورده...