بی خاصیت

قضیه کارگاه چندهمسری رو شنیدید دیگه؟

با رفیقم داشتیم مسخره بازی در میاوردیم

گفتیم مثلا هممون میتونیم زن فلانی بشیم(یکی از خایه مالای دورمون) که این سعادت از دست کسی در نره

یهو رفیقم گفت اقا ما چهارتا که هیچی،پسر هم میشه؟دورهم ی مافیا بزنیم😂😂

گفتم:اگه میشد که جمعمون جمع بود و خیلی خوش میگذشت،من به شخصه از این طرح حمایت میکردم:)))))))))))))

+اخخخ نگم که چقدر این روزا خستم و حالم بده

چون نمیخوام انرژی منفی بدم(چقدر هم نگفتم😂)

++یه مردکی خیلییی گیر داده بهم و غیرتی بازی هم دراورده چندبار که ریدم بهش

اولین باره از تنهایی ترسیدم که این بخواد بلایی سرم بیاره:)))))))))(دلیل داره و حق دارم)

ولی گوه خورده

یخواد غلط اضافی کنه پدرشو در میارم:|

بسی خرسند!

خب خببببب دوستان عزیز

اگر فکر کردید که من الان زمین گیر شدم و کارهام عقب افتاده،سخت در اشتباهید:)))))))

من اون روز رفتم به کارام رسیدم و اصن هم به اون دردی که داشت میسایید منو محل ندادم

چه برسه الان که درد پاهام قابل تحمل شده^_^

+ی رفیق دارم که دوست مشترک من و دوست دختر عنتربرقیه!

امروز داشت راجب ی قضیه ای صحبت میکرد یهو مربوط شد به ولنتاین و کادو دادن عنتربرقی به دوست دخترش و اینا

و من اون لحظه به این نتیجه رسیدم که چقدررررررر اون شخصی که من دوسش داشتم با اینی که این تعریف میکنه فرق داره!

مثلا الان که داره تعریف میکنه من اصلا ناراحت نشدم و دلتنگ نشدم

ولی وقتی یاد اونی که قبلااااا عاشقش بودم میوفتم دلتنگ میشم

خلاصه که فهمیدم خیلی دارم اشتباه میزنم😂

++بعله جلوی من راجبشون حرف زد!

چون رفیق های من اکثرا در جریان حس و حال من به عنتربرقی نیستن یعنی نخواستم که دیگه بدونن و فکر کنن که اون تونسته ناراحتم کنه یا هرچیزی^_^

+++بگوووو کیو دیدم؟؟؟؟؟

نمیتونم بگم:|

ولی چقدرررررر این پسر عوض شده(البته اونم پشماش ریخت وقتی یهویی منو دید)

اخیییییی عزیزززززم*_*

حیف که دیگه ازت بدم میاد

واگرنه چقدر دوست خوبی بودی:d

(البته خیلی هم بدم نمیاداااا،ولی خیلی رو مخم رفته کارات:/)

++++مثل اینکه خیلی حرف زدم...
اوکی بای😂

وای وایT_T

من الان از شدت استرس و نگرانی خوابم نمیبره...

چرا؟

چون وقتی که حواسم نبود و همینجور عین گاوووو داشتم تو خیابون راه میرفتم پام پیچ خورد

خیلی درد گرفت ولی گفتم اوکی میشم

ولی الان بزوووور راه میرم و در ازای راه رفتن جوریییی درد میگیره پاهام که به گوه خوردن میوفتم

حالا من این چند روز رو کلیییی کار*مهم* دارم و همش اینور و اونورم

قضیه ی دکتر و اینام کنسله الان نمیتونم برم اصلا

به مامانم زنگ زدم گفتم بگو چیکار کنم تا فردا صبح خوب شم؟

گفت یکم با آب داغ پاهاتو ماساژ بده و ببند   بعدم مسکن بخور

ولییییی هنوز همونه!

اگه تا صبح خوب نشه چی؟

خدایا نوکرتم الاااان وقتش نیس😑

بذار یک ماه دیگه بشکونش اصن:((((

ولی الان نهT_T

همینقدر گیج

اینقدر فکرم درگیره و گیج و حواسپرت شدم که قرصامو جا به جا خوردم:|

قرصی رو که تاکید شده بود روزی یدونه بخورم،دوتا خوردم

اون یکی رو اصن نخوردم:/

بعد نیم ساعت که چشمم خورد به قرصام،یادم اومد که چه غلطی کردم😂

اون یکی رو هم خوردم:d

ایشالله که اثر بدی نداره و مهم نیس:)))))))))

همین دیگه

الان تو اون فازیم که هی مینویسم و مینویسم و مینویسم!

بعد یهو پااااااااک میکنم همشو:))))))))))

دوباره قاطی کردم فکر کنم-__-

همه چی خوب پیش میره

دوباره اون استرس های شدیدم شروع شده و زندگی رو بهم زهر کرده

هوووووف

هی به خودم میگم چیزی نیس

همه چیز خوب پیش میره

ولی یذره هم کم نمیشه از استرسام-___-

چیزی نمونده...

خدا خودش کمکم کنه:))))))))))))

برگرد

همین روزا هم باید برم آرامگاه

دوباره انگار تو دلم آتیشه براش...

هرچند داغ رفیقم هیچوقت کهنه نشد،ولی هرچند وقت یبار غیر قابل تحمل میشه

بعد از 3 سال هنوزززز غمش تازه است:))

و خب باید اعتراف کنم که هنوزم ته دلم باور نکردم مرگش رو و هر لحظه منتظرم برگرده مثل این فیلما-_-

نِفله

دیروز عکس ی چیزیو برای رفیقم فرستادم و گفتم ببین چه گوگوله و اینا*_*

اونم گفت:آره خیلیی باحاله

منم ی وویس دادم با ذوق براش توضیح دادم قضیه ی همون وسیله رو

اینم یهو گفت:اشتباه گرفتیاااا

چرا برای من اینجوری حرف میزنی؟

لوس شده لحنت

گفتم:بیشعوررررر احمق:|

ذوق داشتم:||||||||||||||||||||||||||||

+ینی قد خر هم نمیفهمن رفیقای من!

فقط بلدن ذوقتو کور کنن بی خاصیتا

برو بابا

دیروز میخواستم بیام بنویسم که پارسال همین موقع بود که این وب رو ساختم و اینا

بعد به این نتیجه رسیدم:خب که چی؟:|

وب ساختی که ساختی

آپولو که هوا نکردی:/

و اینگونه بود که تصمیم گرفتم دهنمو ببندم:))))))

 

بغلم کن

ولی الان تو اون حالیم که فقط میخوام بگم

هرچیییییییی که شد

هرچیییییییی که گفتم

هرجوری که شدم

خدایا تو بموون:)))

من بنده ی عوضیم

خودم میدونم

ادعا دارم که تنها کسی که تو کل زندگیم آرومم کرده خدا بوده

تنها رفیقی بوده که باهاش درد و دل کردم

واگرنه جلوی نزدیکترین رفیقام هم من خیلی از غمامو نشون ندادم تا اون شخصیت قوی و محکمی که تو ذهنشونه ترک برنداره

اما این همههههههه که اون برام خدایی کرد من یذره هم بندگی نکردم...

همشو میدونم خب؟

ولی بازم میخوام که بمونه برام

که هیچوقتتتتتتتتت ولم نکنه

میخوام بازم وقتی بغض و حرفایی که تو دلم مونده داره خفم میکنه و من پناه میبرم بهش،آرومم کنه

همین و بس:))

خر نباش دختر

چی خیلی اذیتم میکنه و بدترین ویژگیمه؟

اینکه کینه ای نیستم

خیلی تلاش کردم که باشم!

اما نشد

تاثیر داشت اما بازم اونجوری که میخواستم نشد

و به شدت این زود بخشیدن یا به قول معروف*خر شدن*عصبیم میکنه:))))))))

پیرهن مردونه پذیرفته میشود!

امروز بابام یکی از پیراهناشو به اصرار مامان پوشیده بود

بعد هی غر میزد که اصن ازش خوشم نمیاد و اینا

منمممم فقط ی گوشه کمین کرده بودم

بلافاصله بعد از اینکه گفت نمیپوشمش و دراورد،سریع رفتم از دستش گرفتم گفتم:خب پس از این به بعد این مال منه^_______^

اتفاقا میخواستم برای خودم ی پیراهن مشکی مردونه بخرم که خودش پیداش شد:))))))))

یکم گشاده فقط که خب منم عاشق اینم که لباس تو تنم گشاد باشه:d

استیناشم که سه ربع میشه!

خیلی هم جذاب*_*