اقااا من این چندروزه با ی دختره اوکی شدم

خیلی دوسش دارم*_*

یعنی باهم دوست بودیماااا

ولی فقط دوست بودیم!

من فکر میکردم از این دخترای خود شاخ پنداره

اونم لابد همچین فکرایی میکرد راجبم:d

ولی این چندروزه که باهم اوکی شدیم دیدم نه بابا اینقده خوبه*_*

+ی وقتایی که به زندگی رفیقام نگاه میکنم و بعد به زندگی خودم...

یکم دلم میگیره:)))))))

اون همهههههههه سختی که کشیدم ی طرف

این همه سگ دو زدن و استرس و ترس و بغض و... ی طرف دیگه

و خیلی چیزای دیگه

ولی اونا جوریییییییی تو پر قو بزرگ شدن و رفاه براشون فراهمه و خانواده لیلی به لالاشون گذاشته همیشه که نگم برات

دغدغه هاشون تو زندگی اینقدر جزئی بوده(در مقابل من)که پشمام میریزه ی وقتایی

امااا بعدش میگم:خدایا ببخشید،ناشکری نمیکنم!

هرچییییی که بوده،هر اتفاقی که افتاده،خانوادم عاشقمن

نمیگم بدی نکردن در حقم!

ولی خب همین که اینقدر پشتمن و حمایتم کردن و میکنن کافی نیس؟

همین که تا جایی که تونستن تلاش کردن تا من زندگی خوبی داشته باشم کافی نیس؟

حقشون این نیس که من بخوام با نامردی راجبشون فکر کنم:))))))

حتی اگه هنوز دلم برای اون زجه ها و گریه هام خون باشه...