دیشب مهمونی خانوادگی بودیم

و من در بی حوصله تریییین حالت ممکنم بودم:d

شدیدا خورده بود تو حالشون و هر دو دقیقه یکبار ی نفر میومد میپرسید چته؟چرا رو فورم نیستی؟

دیوونه ها اولش میگفتن میخوایم پانتومیم بازی کنیم بعد یهو جوگیر شدن گفتن مسابقه بذاریم دو نفر باهم برقصن بعد هرکی خوشگلتررر رقصید برنده است  و با یکی دیگه میرقصه

بعدم شروع کردن آهنگ خوندن و جیغ و دست و...

اونم کجا؟تو حیاطططط:/

خداروشکر همسایه های پایه ای دارن واگرنه زنگ میزدن تیمارستان بیان جمعشون کنن:d

البته منم چون بی حوصله بودم هی میزدم تو حالشون واگرنه از من بعیده که اینجور وقتا جوگیر نشدم

از مردا هم نگم که پوکر شده بودن کلا

حالا بعدش همشون نشستن ی گوشه شروع کردن از شیطنت ها و دوست پسراشون تا عاشق شدن و اینا میگفتن

کلا از وقتی تصمیم گرفتم دیگه به عنتر برقی فکر نکنم همه چییی دست به دست هم داده که یادش بیوفتم...

یکیشون هم با ذوق داشت تعریف میکرد که من اول عاشق شوهرم شدم و اون اصن تو این فازا نبود و کلا احساسم یکطرفه بود بعد یکبار خودمو زدم به غش کردن و پرت شدم بغلش و...

منم که هم بغضم گرفته بود اون موقع به خاطر بحثشون هم اعصاب نداشتم هم خندم گرفته بود ولی در کل پوکر زل زده بودم بهش

داشتم فکر میکردم ی شب نتونستم تظاهر کنم به شاد بودن اینا ضدحال خوردن و از دیشب تا همین حالا همشون 100 بار میگن چته چته چته فکر کن اگه همیشه بخوام احساس واقعیمو به بقیه نشون بدم چی میشه-_-