ولی حالا که فکر میکنم خیلی احمقم که نمیرم بخوابم
بیدار بمونم که چی؟
غم،استرس،دلتنگی،فکر و خیال...
تو بیداری اینا بیشترین چیزین که گیر من میان
ولی خواب...
اینجا که واسه خودمه
اصن واسه اینه که بنویسم تا خالی شم دیگه؟
یعنی مجبور نیستم تظاهر کنم به قوی بودن و بیخیال بودن؟
پس بذار بگم
خواب برای من ی محبت الهیه اصن:)))
علاوه بر اینکه از اون حس های لعنتی که گفتم رها میشم
حتی اکثر وقتا خوابشو میبینم...
آخخخخخخخ نگم که چقدر حالم خوبه اون موقع
ی وقتایی واقعا خوابه و اتفاقایی میوفته که هروقت یادشون میوفتم لبخند میاد رو لبم
ی وقتایی هم ی قسمتایی از گذشتس...
در هرصورت حالم خیلی خوبه
مهم اینه!
درسته بعدش دلتنگیم بیشتره
ولی به درک
حداقل چندساعتی واقعا آروم بودم
واقعاااااااااااا حالم خوب بود
خواب خیلی خوبه
کاش میشد همیشه بخوابی
میشه امشبم خوابتو ببینم؟
+البته اگه بذاری خوابم ببره...
روزا که هی سعی میکنم فکرتو تو ذهنم خفه کنم و هی به خودم میگم الان وقتش نیس،کلی کار داری
ولی شبا نه!
دیگه نمیتونم در برم:)