سلااااام

 

یلداتون مبارک^_^

داشتم خندوانه میدیدم،این آقایی که داشت حافظ میخوند گفت ایشاالله اون اتفاق خوبتون امشب براتون بیوفته!!

منم از این دعا ها واستون میکنم❤

خیلییی خوش گذشت این دوروز بهم^_^

کاش همیشه همینقدر خوش بودم که نیستم...

آقاااا امشب همه داشتن فال میگرفتن و باید بلند میخوندن فالشون رو حالا نوبت که به من رسید اصن فالش جوری نبود که بتونم تو جمع بخونم-_-

اومدم کتابو ببندم که کسی نفهمه،دوستم سریع کتابو از دستم گرفت بلندددد خوند و همه ترکیدن-_-

فقط من سرخ شدم و بابام داشت چپ چپ نگاه میکرد و میخندید

این جناب حافظ جان هم باهام لج کرده-_-

حالا خوبه نیتم فقط واسه عشق نبود،به طور کلی گفتم:خیلی خستم یعنی تهش چطور میتونه باشه؟:)

حالا فکر میکنید چی نوشته بود؟؟

(از افکار بیهوده خودت را رها کن و فکر نکن رسیدن به معشوق و دلدار کاری سهل و آسان است،راه عشق راهی است پر از فراز و نشیب اگر مرد راه هستی قدم در راه گذار،در غیر این صورت از خودت دم نزن)

الان یعنی چیکار کنم حافظ جان؟:||

نمک رو زخمم میپاشیا-_-