راستی فردا قراره برم ی شهر دیگه که به کارام یکم سر و سامون بدم...
اصلا حوصلشو ندارم ولی خب مجبورم...

ی چیز دیگه میخوام بگم و برم اونم اینه که
کاش هیچوقت قضاوت کردن نبود!
من همیشه تو زندگیم سعی کردم کسیو قضاوت نکنم
حتی دیگه بعضی از اطرافیانم میدونن و جلوم غیبت نمیکنن و حتی بعضیا دیگه به خاطر حرفایی که زدم دیگه اصلا غیبت نمیکنن
میگم آخه چرا وقتی تو زندگی کسی نیستیم و کاملا نمیدونیم داره چه روزایی رو میگذرونه قضاوتش کنیم؟
ما مگه تو جایگاه اون بودیم که هی قضاوتش میکنیم؟
وقتی کسی مارو قضاوت میکنه ما چقدررر انرژی منفی میگیریم و هی میگیم قضاوت نکنید و کار زشتیه ولی واسه بقیه زشت نیس؟خب ما بقیه رو قضاوت نکنیم که اینجور موقع ها حق اعتراض داشته باشیم...
ولی خب من در عوض اینکه سعی کردم کسیو قضاوت نکنم تا دلتووون بخواد قضاوت شدم:))
همین امروز کلی مستفیض شدم از حرفای گرانبهایی که پشت سرم بود...
چقدرررر زشته آخه این کار
روزی که مردم بفهمن اینکه پشت سر دیگران حرف بزنی چقدررر حالشونو بد میکنه و این کار رو نکنن عید منه:))
کلی انرژی منفی بهم منتقل شد ولی خب عادت کردم دیگه:/
خدا خودش جای حق نشسته بالاخره جواب این همه صبر و حوصلمو میگیرم دیگه نه؟