امشب داشتم با رفیقم حرف میزدم

بحث سر اون یکی دوستمون شد که الان یکم حالش میزون نیس

هی داشتم حرص میخوردم که خودش نمیخواااد حالش خوب شه و اینا

رفیقم گفت ببین

تو خیلی صبر داشتی و داری

دیدی نصف اذیتایی که تو شدی رو هم نشد و اینجور از هم پاشید؟

چجوری تونستی و میتونی که اینقدر مقاوم وایسی جلوش؟با وجود اون همه ماجرا و اذیت شدنت؟

چجوری اون موقعی که فهمیدی اونقدر خوب جمع کردی خودتو؟

منم طبق معمول خندیدم و بحثو عوض کردم:))))))))))

نگفتم از اون زجه زدنام

از اینکه تا تنها میشدم گریه میکردم و هروقت حس میکردم کسی داره میاد تند تند آب میپاشیدم به صورتم و هی پلک میزدم و با حوله میکوبیدم رو چشام که معلوم نشه گریه کردم

از اینکه چجوری قلبم تیر میکشید ولی بازم میخندیدم

بیخیال...

مهم اینه که بازم طبق معمول هیچی نگفتم:)))

اما از همون موقع تا الان هی اون روزا داره مرور میشه برام

هرچند الانم خیلی روبراه نیستم ولی خب اون موقع داغون بودم

هووووووف

بازم شکرت:)