داشتم واسه خودم قدم میزدم و زیرلب اهنگ میخوندم که حس کردم یکی داره نگام میکنه

سرمو گرفتم بالا یهو ی اقایی رو دیدم

کرک و پرم ریخت

ی هین بلند گفتم و اونم همینجور بر و بر داشت نگام میکرد

همون لحظه هم یادم اومد:که به احتمال زیاد این همون غریبه ایه که واسه فلان کار اومده اینجا و از قضا بسیار هم هیز و چشم چرون تشریف داره:)))))))

کوچه هم خیلی خلوت و تاریک بود...

نگم براتون که چجوری سعی کردم در عین ریلکس بودن،پروااااااااااااااز کنم طرف خونه ی خالم:)