اعوذ بالله مِن این ادما!
داشتم واسه خودم قدم میزدم و زیرلب اهنگ میخوندم که حس کردم یکی داره نگام میکنه
سرمو گرفتم بالا یهو ی اقایی رو دیدم
کرک و پرم ریخت
ی هین بلند گفتم و اونم همینجور بر و بر داشت نگام میکرد
همون لحظه هم یادم اومد:که به احتمال زیاد این همون غریبه ایه که واسه فلان کار اومده اینجا و از قضا بسیار هم هیز و چشم چرون تشریف داره:)))))))
کوچه هم خیلی خلوت و تاریک بود...
نگم براتون که چجوری سعی کردم در عین ریلکس بودن،پروااااااااااااااز کنم طرف خونه ی خالم:)
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم مهر ۱۳۹۸ ساعت 22:35 توسط لبخند