دیگه نمیرم
چندوقت پیش ی شهری رفتم که شهر کوچیکی بود فک کنم(اسم نمیبرم ازش)
به شدت گووووووووووه بود
از خود شهرش گرفته تا اکثر مردماش!
فکر نمیکردم اینقدر بیشعور باشن:|
ی مشت ادم بی مسئولیت و طلبکار که اصن نگم براتون...
و پسرای اون شهر یجوری بودن که ادم حس میکرد داره لخت جلوشون راه میره!
حالا فک کن ما ی شب رفته بودیم بیرون
ی خانومی هم همرامون بود که خب باهم رسمی بودیم
خیلی بد نگاه میکردن و اینا
ما به روی خودمون نمیاوردیم
ی چندباری هم تیکه انداختن که خداروشکر ما زبونشونو نمیفهمیدیم:|😂
تهش ی بی ناموسی اومد از پشت باسنمو فشار داد و رفت
حالا اون خانوم هم کنارمون بود و اصن نمیشدددددددددد غربتی بازی دراورد
ببین ینی داشتم خفه میشدمممم
به رفیقم گفتم:واقعا نمیشه الان برم بخوابونم تو گوشش؟
اونم گفت:ایشالله حواسش نبوده دستش اشتباهی خورده دیگه:/
اون شب گذشت
حالا ی روز هم ی خانوم چادری اومده بود ی گیرای چرتی میداد که نگو و نپرس
ما که پوکر فقط نگاش میکردیم:|||
یکی از دخترایی که کنارمون بود قاطی کرد و جوابشو داد(محترمانه!)
اونم همون لحظه شروع کرد ادا خوبارو دراوردن
حالمو بهم زده بود
من که اصن به پشمم هم حسابش نکردم و رفتم://
به نظرم لیاقت نداشت که بخوای باهاش هم کلام بشی
ی سری اتفاق های مسخره ی دیگه ای هم افتاد که قابل توضیح نیس
فقط در همین حد بگم که حالم از اون شهر بهم خورد و رفت تو لیست شهر های نفرت انگیز و ممنوعه😒