و در من کسی است که همیشه به شغل شریف ریدن مشغول است:)
مامانم فهمیده که برای عید قربان خونه نیستم
اعصابش ریخته بهم که الان چند ساله نیستی و من کوفتم میشه اون روز و از این حرفا
منم طبق معمول اینجور موقع ها ی حالت بیخیالی میگیرم و میگم بیخیال مهم نیس که دلش پیش من نباشه
بعد دیدم نگام میکنه میگه واقعا مهم نیست؟
گفتم نه باباااااااا و ی لیوان آب ریختم 😂
خیلی جدی دوباره گفت:ینی مهم نیست که پیش ما نیستی؟؟؟؟؟؟
فهمیدم که دارم میرینم:))))
گفتم نهههه اون که مهمه ولی در اون حد مناسبت مهمی نیس که بخوای غصه ی منو بخوری
دیدم بازم ناراحته
گفتم:مادر جان من الان چندساله تولدمم خونه نیستم و اصن مشخص نیس که تولدِ منه اینقدر روز شلوغ و خسته کننده ای میشه برام آخه غصه عید قربان رو میخوری؟
بعلهههههههههه
خیلی بدتر ریدم:||||||||
الانم آب قطعه!
واسه همین ترجیح دادم کلا زر نزنم و برم به کارام برسم:/😂
+ نوشته شده در سه شنبه یکم مرداد ۱۳۹۸ ساعت 18:6 توسط لبخند
|