معتقد باشیم:d
چقدر وب حالت دپ گرفت:d
بذارید چند تا خاطره تعریف کنم بشوره ببره
چند شب پیش که رفیقم پیشم بود اینقدرر خندیدیم که نگو
یهو من گفتم برم نمازمو بخونم و اینا
اگه گفتید ساعت چند؟
ساعت 12 شب😂
میدونم ی کوچولو دیر شده بود:d
واسه همین قضاشو خوندم
رفیقمم پشماش ریخته بود از نماز خوندنم...
گفتم چندوقتیه سعی میکنم بخونم ببینم چی میشه
بعد یهو وسط نمازم دیدم هار هار داره میخنده
تموم که شد بهش گفتم مگه مریضی؟:|
خاطره ی دوسال پیش رو یادش اومده بود
ما دوسال پیش رفته بودم ی شهری
بعد میخواستیم سوئیت بگیریم
اون موقع هم تایمش دقیقا با استیج و اینا یکی بود(چقدر یاشار و نیکیتا رو دوس داشتم)
این رفیق منم هی میگفت خدایا ده تا صلوات نذر میکنم سوئیتمون ماهواره داشته باشه
هی هم تند تند صلوات میفرستاد و میکوبید به پهلوی ما که شما هم بفرستید
ما هم پوکر نگاش میکردیم:|
بعد میگن اعتقادات جوونا از بین رفته:||
تهش هم ماهواره نداشت و با کلی دردسر و اینترنت ضعیف آنلاین میدیدیم:((
چند وقت پیش هم با بچه ها بودیم ی جایی بعد پسرا از ما جدا شدن که برن اتاق که یکم مشروب بخورن و اینا
دیدم فردا صبحش عنتربرقی داشت راجب ماه رمضون و اینکه روزه میگیره در هر شرایطی صحبت میکرد:||||
(خانواده عنتربرقی خیلی مذهبین)
یکی دیگشون هم چند وقت پیش میگفت بعد چند ماه سینگل بودن دقیقا روز 22 بهمن به نیت خمینی رل رو زدیم رفت
اینقدررر از این ماجراها دارن که هردفعه موجبات شادی رو فراهم میکنن
اصن اون ریشه اعتقاداتشون هلاکت میکنه
+الکی مثلا من خوبشونم و هیچوقت از این سوتی ها ندادم