روز خوب کو؟
دیروز روز وحشتناکی بود
وحشتناااک
دیشب یک ساعت تمام در اتاقمو بسته بودم و ی گوشه تو خودم جمع شده بودم و فقط گریه میکردم
مامانمم غصش گرفته بود ولی بهش گفتم نیا تو اتاق،شام هم نمیخورم:)
وقتی اومد اصرار کنه گفتم میتونی ی ساعت بذاری تو حال خودم باشم؟دیگه دق دادی منو
خسته شدم از بس برات خوشحال بودم تا هی غصه نخوری که دخترم افسرده است یا ناراحته
بغض کرد و رفت بیرون:))
گوشی خودمو که پرت کرده بودم ی گوشه و سایلنت بود
یکی از پسرا که در جریان اون حال بدم بود زنگ زد به مامانم و مامانم گفت حالش بده داره گریه میکنه
وقتی اومد تو اتاق گوشی رو بده بهم دیدم خودشم داره گریه میکنه و هی فین فین میکنه
اولین بار تو زندگیم بود که نسبت به گریش هیچ واکنشی نشون ندادم
اینقدر پر بودم که نمیتونستم به این چیزا اهمیت بدم
با اون دوستم حرف زدم
ادعا میکرد درکم میکنه ولی نمیکرد:))
هیچکی نمیتونه درکم کنه....
این چند وقته سعی کرده بودم انرژی منفی رو از خودم دور کنم
حتی نماز میخوندم:))
منی که اصن حس و حال این کارا رو نداشتم نماز ظهر و شبمو مرتب میخوندم
میگفتم بذار یکم بنده خوبش باشم ببینم بالاخره نگام میکنه؟
نگام نکرد:)
دیشب زد به سرم که بیخیال همه چی بشم
بیخیال خودم شم
ولی بازم جراتشو نداشتم
دارم دق میکنم دیگه
+نمیخوام با حال بد کامنتاتون رو جواب بدم:)❤️
بهتر که شدم تایید میکنم